۱۳۹۱ دی ۱۱, دوشنبه

نامه تاجزاده به رهبری در مورد انتخابات

به نام خدا

رهبری جمهوری اسلامی

با سلام و احترام

«انتخابات پیش روی ما، یعنی انتخابات… به حق … برای عناصر دلسوز، متعهد متدین … وجود و عدمش برای جامعه اسلامی خیری ندارد و لذا حضور و عدم حضور ما نیز چیزی است که خیر زیادی در آن دیده نمی شود… دوستان مخالف حضور در پای صندوق های رأی به جملات زیر استدلال می کنند:
الف) هیئت های اجرایی و نظارت یک دست هستند.
ب) انتخابات فعلی … کاری است برای مشروعیت بخشیدن به جریانات فاسد فرهنگی، افراد وابسته و گروهک های غیرقانونی و … در نتیجه حضور ما باعث تقویت این مشروعیت خواهد شد.
ج) با حضور ما تنها نتایج از پیش تصمیم گیری شده به عنوان یک رفراندم دیگر اعلام خواهد شد.
د) مهم آن که بر فرض آن که ما شرکت کنیم و کسی را که صالح است انتخاب کنیم… آن گاه وزارت کشور همان بلایی را سرشان خواهد آورد که با شوراهای ناهمگون با سیاست های خود آورد.
ه) بدتر از همه این که خاصیت … چیست؟ جز هزینه گزاف و بی سرانجام برای شهر و جز نهادینه کردن جنگ و دعوا؟
بخواهیم و نخواهیم این انتخابات برگزار می شود. بپذیریم یا نپذیریم هر کس را بخواهند از صندوق در می آورند. اما ما وظیفه داریم برای کم کردن از بار شر این جریان تلاش کنیم… این جملات به معنای متهم کردن کسانی که در سبک و سنگین کردن روش اول (تحریم انتخابات) را می پذیرند، نیست. بلکه به عنوان یک شهروند، شرکت خود را در انتخابات کم ضررتر می دانم و به خیرالشرین می اندیشم»
آن چه در سطور فوق ملاحظه فرمودید، آقایان موسوی و کروبی درباره انتخابات مجلس نهم مطرح نکردند. جملات فوق را در بیانیه های جبهه مشارکت ایران اسلامی و یا سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نیز نخواهید یافت. بلکه این عبارات بخشی از سرمقاله روزنامه مورد تأیید کامل جناب عالی، یعنی کیهان است که در آستانه برگزاری دومین دوره انتخابات شوراهای اسلامی شهر و روستا در چهاردهم دی ماه سال ۱۳۸۱ به چاپ رسید. سپاسگزار خواهم شد چنان چه پاسخ دهید آیا دلایل فوق را برای عدم شرکت در انتخابات موجه می دانید؟ اجازه می خواهم سؤال را روشن تر مطرح کنم. اگر شهروندی اعلام کند که به دلایل مشابه آن چه نقل شد، نباید در انتخابات خردادماه ۱۳۹۲ شرکت کرد، اقدامی ضدانقلابی و هم سو با منافع دشمنان داخلی و خارجی انجام داده است؟ فرض کنید کسی بگوید به علت آن که:
۱- هیأت های اجرایی و نظارت در انتخابات ریاست جمهوری یازدهم یک دست هستند
۲- نتیجه شرکت در انتخابات آن است که نتایج از پیش تصمیم گیری شده یک بار دیگر به عنوان رفراندم اعلان شود
۳- برگزاری انتخابات یا عدم انجام آن هیچ تغییری در سیاست های جاری و شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کشور ایجاد نمی کند و مردم نفعی از آن نمی برند
۴- اگر به فرض نامزد صالح و مستقلی رأی بیاورد و آرای او خوانده شود، آن قدر در مسیرش کارشکنی خواهند کرد تا برنامه ها و وعده های وی تحقق نیابد
۵- هدف از برگزاری انتخابات تداوم حکومت تک صدا و مشروعیت بخشیدن به استحاله جمهوری اسلامی به حکومت مطلقه فردی است.
اگر همین شهروند به عنوان جمع بندی تأکید کند که «بپذیریم یا نپذیریم هر کس را بخواهند از صندوق درمی آورند.» از این رو رأی ندادن را «خیرالشرین» بخواند، آیا علیه امنیت ملی اقدام کرده و لازم است که محاکمه شود؟ آیا ایراد اتهام به مجریان انتخابات در دوره اصلاحات اقدامی انقلابی و امروز عملی ضدانقلابی است؟ به بیان روشن آیا در زمانی که نمایندگان گرایش های مختلف فکری و سیاسی در ارکان حکومت حضور جدی و مؤثر داشتند، این امکان وجود داشت که دولت اسم هر کس را که می خواست از صندوق دربیاورد اما اکنون که همه نهادهای لشکری و کشوری انحصاراً در اختیار یک جناح است، آن هم کسانی که رأی مردم را تزئینی می دانند، احتمال تقلب منتفی است؟
پیشاپیش پوزش می خواهم از این که می پرسم چرا جناب عالی در همان انتخابات دور دوم شوراها رأی ندادید؟ حتماً خواهید فرمود سفر به سیستان و بلوچستان مانع شرکت شما در انتخاباتی شد که هر شهروند می بایست در همان حوزه ای که مقیم است رأی دهد. آیا دفتر جناب عالی نمی توانست برنامه سفر را به چند روز قبل یا بعد از انتخابات موکول کند؟
فرض کنیم بی برنامگی بیت شریف وضعیتی پیش آورد که در کشور انتخابات سراسری برگزار شود و شخص رهبر غایب بزرگ آن باشد و رأی ندهد، چرا دست کم با صدور پیامی مردم را به شرکت در آن انتخابات دعوت نکردید و آنان را تشویق نفرمودید؟ آیا نظر رهبری آن بود که شرکت در انتخابات مزبور «شرالشرین» است؟ رأی ندادن بد بود و رأی دادن بدتر؟ آیا افسد (رأی دادن) را با فاسد (رأی ندادن) دفع فرمودید؟
گذشته از موارد فوق، در صبح روز انتخابات مطالبی فرمودید که طبق آن، اگر برخی نامزدها رأی می آوردند، نظام آن را نمی پذیرفت. در نتیجه پیروزی احتمالی آنان را در آزادترین انتخابات جمهوری اسلامی پیشاپیش مخدوش و باطل اعلام فرمودید. منظورتان به طور مشخص کاندیدای عضو نهضت آزادی و گروه ملی – مذهبی (دوستان مرحوم مهندس سحابی) بود. این در حالی بود که شورای نگهبان صلاحیت آنان را برای شرکت در رقابت های انتخاباتی مجلس پنجم (زمستان ۱۳۷۴) تأیید کرده بود و آن زمان از جناب عالی اعتراضی مشاهده نشد. به هر رو آیا بیان چنین اظهارات غیرقانونی را، آن هم در روز برگزاری انتخابات، در حالی که جناب عالی رأی ندادید و کیهان آن زمینه چینی را کرده بود، چگونه باید تفسیر کرد؟ و در هر حال و با هر توجیهی، اگر بنا بر پوزش خواستن از ملت باشد، اولویت با جناب عالی است یا جناب آقایان موسوی و کروبی؟
جناب آقای خامنه ای
مولای من و شما در وصیت نامه خود به فرزندش امام حسن مجتبی (ع) فرمود:
بنیّ اجعل نفسک میزاناً فیما بینک و بین غیرک. فاحبب لغیرک، ما تحب نفسک و اکره له ما تکره لها… (نهج البلاغه، ترجمه دکتر شهیدی، ص ۳۰۱)
«فرزندم! خود را میان خویش و دیگری میزانی بشمار. پس آن چه برای خودت دوست می داری برای جز خود نیز دوست بدار. و آن چه تو را خوش نیاید، برای او ناخوش شمار و ستم مکن چنان که دوست نداری بر تو ستم رود. و نیکی کن چنان که دوست داری به تو نیکی کنند و از آن چه برای جز خود زشت می داری برای خود زشت بدان و از مردم برای خود آن بپسند که از خود می پسندی در حق آنان… و مگو آن چه را دوست نداری به تو بگویند.»
امیدوارم در رعایت این توصیه حکیمانه رهبر ما باشید.

سیدمصطفی تاجزاده

اوین

دی ماه 1391

۱۳۹۱ دی ۷, پنجشنبه

نامه اعظم طالقانی به رهبر جمهوری اسلامی




بسم الله الرحمن الرحیم

لا یحبُ الله الجهر بالسوء من القول الا من ظُلم...(نساء-148)
(الله دوست نمی دارد گفتاری را با صدای بلند گفته شود مگر كسی كه به او ظلم شده باشد)



رهبر محترم جمهوری اسلامی
حضرت آیت الله خامنه ای
سلام علیكم
چندی قبل یكصد روزنامه نگار با استناد به نامه آقای ابوالفضل قدیانی، زندانی سیاسی محبوس در زندان اوین نامه سرگشاده ای را خطاب به رئیس قوه قضائیه جناب آقای صادق آملی لاریجانی مرقوم داشتند و در آن رفتار غیرانسانی و شرمگین توام با تهدید و خشونت یكی از بازجویان دكتر علیرضا رجایی نسبت به خانواده ایشان را یادآور شدند.


از آن زمان تاكنون هیچگونه عكس العملی كه نشان از رسیدگی به رفتار این آقای بازجو! كه در جمهوری اسلامی باید بیش از همه ننگ و عار تلقی شود، صورت نگرفته است كه البته تا جایی كه به یاد داریم كمتر دیده شده كه كه در چنین مواردی به جهت مصلحت اندیشی و برای حفظ حیثیت نظام به طور جدی رسیدگی شود و مجرم واقعی برای پاسخگویی به افكار عمومی تنبیه و مجازات گردد. در اینجا این سوال مطرح می شود «كسانی كه با حیثیت اسلام بازی می كنند و هیچگونه صلاحیت اعتقادی و اخلاقی ندارند، چگونه است كه در این نظام مسئولیت های حساس به آنان سپرده می شود و در مقابل، منتقدین و مشفقین جمهوری اسلامی فتنه گر خوانده می شوند!؟» آیا آنان كه رفتار اربابان رذالت را افشا می كنند تا بتوانند نظام و جامعه را از وجود چنین افرادی پاك سازند و حیثیت اسلام و جمهوری اسلامی را حفظ كنند فتنه گرند؟!! منتقدین هنگامی كه مشاهده می كنند به هیچگونه نقدی كه ریشه و عمق فاجعه را نشان می دهد اعتناء و رسیدگی بیطرفانه و عادلانه صورت نمی گیرد با اجازه خدا با فریاد بلند تلاش می كنند صدای دردآلودشان را بگوش حاكمان برسانند تا شاید وجدان ها، بیدار و از خفتگی رها شوند و به مسئولیت الهی و انسانی خود عمل كنند.


چگونه است كه قوه قضائیه اینگونه مامورین خود را مختار رها ساخته كه به خود جرات دهند در مدتی كه این بنده صالح خدا دربند است با بی شرمی خانواده و خود او را با رفتار و گفتار زشت و اینگونه بی تقوا آزار و عذاب دهند؟ آیا اینان مامورانی هستند كه سرخود عمل می كنند یا از جای دیگری دستور دارند؟ چرا نظارت و كنترل نسبت به رفتار و عملكرد مامورین و پرسنل زندان ها وجود ندارد؟ به راستی سران فتنه هم اینان هستند كه نظام را از درون پوك و می پوسانند نه منتقدین مومن و مسلمان و پرواگیری همچون علیرضا رجایی، مهدی كروبی، میرحسین موسوی و زهرا رهنورد و...


افكار عمومی می پرسد كه آیا وقایع شرمگین صورت گرفته در مورد دیگران نیز انجام شده است؟! از صمیم قلب از شما می خواهیم هر چه سریع تر با این بی اعتنایی ها نسبت به فجایع صورت گرفته برخورد جدی به عمل آورده شود و درصدد جبران آن برآییم، انشاالله


اعظم طالقانی 4/10/91


۱۳۹۱ آذر ۸, چهارشنبه

نامه بيست و هفتم محمد نوري زاد؛

پشت پرده ی قدرت در ایران (۲)

به نام خدایی که هوش آفرید

سلام به رهبر گرامی جمهوری اسلامی ایران حضرت آیة الله خامنه ای
در نامه ی پیشین، به پشت پرده ی قدرت در ایران اشاره کردم. این که با پیروزی انقلاب، علاوه بر روحانیان فهیم و کاردان – که تعدادشان به ده نفرنیز نمی رسید – جمعیت کثیری از روحانیان کارنابلد، و روضه خوانان سراسیمه، و انقلابیون بی تجربه، با همه ی صداقت و خلوصی که داشتند، بر مسند قدرت جلوس فرمودند. و بخاطر تخصصی که در اداره ی کشور نداشتند، فضا را برای برآمدن وابستگان پرده نشین اسراییل و آمریکا واگشودند و رشته ی حساسیت های کشور را دانسته و ندانسته به دست همان پرده نشینانی سپردند که به جزیی ترین امور کشور وقوف داشتند و ما از زیرکی شان بی خبر بودیم.
ساده لوحانه، گمان همه ی ما بر این بود که انقلابی شده است و ما توانسته ایم به یُمن شور انقلاب فضولات استعماری – چه داخلی اش را و چه خارجی اش را – به دوردست های بودن و نبودن بتارانیم. جوری که خیلی زود رقبا را از هستی ساقط کردیم و زیر و بالای همه ی مناسبات کشور را به دست باکفایت روحانیان و حامیان آنان وانهادیم. این باور اما، غلط ترین تصوری است که می شود به ترسیم آن دست برد. چرا که اداره ی کشوری در اندازه ی ایران، با سواد و تجربه ای که روحانیان و حامیانشان نداشتند ممکن نبود.
بی سوادیِ مفرطِ انقلابیون در حوزه های مختلف، خلأ تخصصیِ ژرفی در اداره ی کشور پدید آورد. چه در حوزه های سیاسی و بین المللی، و چه امنیتی و اطلاعاتی، و چه نظامی و اقتصادی. این خلأهای برآمده از ژرفای بی سوادی، آنهم در شتابِ دنیای عقل و تخصص و ارتباطات، به مدد کسانی ترمیم شد که نرم نرم از پس پرده سربرآوردند و به مدد ما شتافتند و همزمان مطالبات پنهان خود را تعقیب کردند و ما انقلابیون کمترین امکان و فهمی در کشف آنان نداشتیم.
من در این نامه، بنا دارم به وجه دیگر آن “باغبان زیرک” اشاره کنم. به: شوروی سابق، و: روسیه ی اکنون! که در بلعیدن کشور ما سابقه ای بس وسیع دارد. و عجبا ما انقلابیون، بجای آن که از این دشمن شمالی خود متنفرباشیم – که ازسالهای دوربه این سوی، جز روفتن اعتبار و آبرو و سرمایه های ملی ما هیچ دأب دیگری نداشته – همه ی نفرت تلنبارخود را به سوی آمریکا و اسراییل تلمبه زده ایم و نرم نرم شعار”نه شرقی نه غربی” را به نفع شوروی و روسیه تعدیل و ترمیم فرموده ایم:
۱ – جناب شما بیست و سه سال از عمر و استعداد جمهوری اسلامی را به سویی متمایل فرموده اید که این همسایه ی شمالی نه تنها از گردونه ی شعارهای پرحرارت ما جان سالم بدربرده، بل: بنا به توصیه ی حضرت شما، ما را به التماس – آری به التماس – به آغوش او نیز درانداخته است. و او که برخلاف ما خامان، هفت خط و کارآزموده است، چنان کلاهی بر سر ما نشانده که ما اکنون، برای آب خوردن در مجامع بین المللی، به لیوان قی کرده ی او محتاجیم.
۲ – کودکان نیز می دانند که پول توجیبی خود را در جیب فروشنده ی دوره گردی که چند بار از او نامردی و دروغ و بدقولی دیده اند، نیندازند. بدا بحال ما که از کودکان نابالغ نیز ساده دل تر بوده ایم و مرتب توسط نوچه های داخلی روسیه از این شانه به شانه ی دیگر درغلتیده ایم و اسمش را زیرکی نهاده ایم.
۳ – شوروی، بنا به رسالت کمونیستی اش، از یک حسادت ریشه دار نسبت به آمریکا در رنج بود. و این رنج را در سایه ی مبارزه با امپریالیسم پنهان می کرد و برای این مبارزه نیز هزینه ها می پرداخت. علیه سرمایه داری و علیه آمریکا کتاب و فیلم و شایعه تولید می کرد و این نفرت و حسادت فلسفی را به دستگاه های دیپلماسی و ورزشی و معادلات علمی و پژوهشی خود نیز تزریق می فرمود. ظهورتازه نفسی چون انقلاب اسلامی ایران با نفرتی که از آمریکا در انبان داشت، برای کمونیست های پیر و فرسوده تماشایی بود. دستگاه های دیپلماسی و جاسوسی شوروی، و احزاب ایرانیِ متمایل به شوروی، سالها برای بسط و گسترش نفرت از آمریکا در ایرانِ پیش از انقلاب کار کرده بودند.
۴ – با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، شعار نه شرقی نه غربی مثل فواره بالا جهید و بسیار زود فروکشید. در آن سالها این شعار، بسیار بیش از آنکه شرق و غرب را بترساند، موجبات انبساط خاطر آنان را فراهم می کرد. شرق و غرب، مثل بزرگترهایی ایستاده بودند و از بالا به جست و خیز کودکی در زیر پایشان نگاه می کردند. کودکی که آب دماغش سرازیر بود و صورتش چرک و پیراهنش چروک و کفشهایش: لنگه به لنگه. و همین کودک، رو به بالا برای آنان دهن کجی می کرد و خط و نشان می کشید.
۵ – داستانک تسخیر ناگهانی و غافلگیرکننده ی سفارت آمریکا، همه ی انقلابیون ما را به کامِ از پیش مهیایِ خود کشاند. شوروی، طراح بازی های فکری بود. و تسخیرلانه ی جاسوسی نیز می توانست یک بازی فکری و کامپیوتری باشد. کودکانی از در و دیوار سفارت بالا می روند و آنجا را اشغال می کنند و به ضرب این فتح الفتوح بی نظیر، آمریکا می شود دشمن، و شوروی می شود رفیق. این بازی کودکانه و از پیش طراحی شده، آنچنان به چهارستون فکری انقلابیون ما چفت بست که باب مذاکره با آمریکا را برای همیشه بست. و: عرصه را دربست به شوروی سپرد. جوری که آن کودک ژولیده، با گرمای ناشی از تسخیر لانه ی جاسوسی سرگرم بود و شوروی نیز از مکانی که در آغوش خود برای آن کودک بی نوا می آراست.
۶ – مرگ بر شوروی، بی آنکه کام کسی را برآشوبد، از حنجره ی مردم ما فاصله گرفت. و انرژی معطلش را به مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسراییل سپرد. آمریکا نیز از آن بالا غش غش به رفتار کودک زیرپای خود می خندید و می گفت: عیب ندارد، هرچه می خواهی به من فحش بده و مرگ مرا آرزو کن. تو با فحش هایت سرگرم باش و من با آینده ای که از تو می بینم. و درآمدها و فرصت هایی که تو با بی عقلی ایت نصیب من می کنی. بیش از پیش!
۷ – شوروی با همه ی کودنی اش در لج و لج بازی با آمریکا، پشتش اما به قرن ها تجربه و علم و امپراتوری گرم بود. و ما، پشتمان به منبر و تئوری های فرسوده ی حوزوی، و سلسله های ابتر پادشاهی، و قتل و غارت و دروغ و بی سوادی. هم آمریکا و هم شوروی، خیلی زودتر از مردمی که با هیجان شعار می دادند: نه شرقی نه غربی، پایان این رفتار بچگانه را می دیدند. آمریکا و شوروی دست بر شانه ی هم نهادند و قدم زدند و تفریحکی را آغازکردند. آمریکا بصورت ظاهر عقب کشید و امتیاز بالاکشیدن ثروت این بچه را برای رقبای کمونیست خود باقی گذارد و خود در جایی دیگر از شوروی و چین امتیاز گرفت. جنگی را بجان ما درانداختند و تا توانستند کشورهای منطقه را از ما ترساندند و فراورده های از رده خارجِ تسلیحاتیِ در انبار مانده ی خود را به همه ی ما فروختند.
۸ – با جدی شدن جنگ، کودک لجوج و ژولیده ای که در معرض غرق و اضمحلال بود، قدم به قدم که نه، ناگهان از شعارهای خود دست شست. و همان دست را به دامان شوروی و چین قفل بست. عقل اولیه اش می گفت: کبریت این جنگ را شرق و غرب بجان او کشیده اند. بعدها صلاح دید که بگوید: این غرب است که چشم دیدن او را ندارد. پس کودک بی نوا باهمه ی استعداد حنجره اش غرب را نواخت. درست درحالی که دستش به دامان شرق بود. و درست درحالی که موجبات تفریح شرق و غرب را فراهم می کرد.
۹ – زمان زیادی از شروع جنگ سپری نشده بود که انقلابیون ما، کم کم به آغوش شوروی نقل مکان کردند و در آمریکاستیزی از او جلو زدند. و در این میان جایی نیز در آغوش چین برای خود واگشودند. شوروی ها بعد از هفتاد سال از لجاجت جاهلانه ی خود علیه سرمایه داری دست شستند و همه ی این ولع پوک را به کام ما ریختند. که: بیا، افتخار و لذت آمریکاستیزی دربست مال تو. هرچه می خواهی هزینه کن و شعار بده و خوش باش.
۱۰ – جنگ با خسارات بسیار، و بی آنکه کمترین غباری بر کفش شرق و غرب بنشاند، پایان پذیرفت. جنگ هشت ساله ی ما در کل، نقشه ای بود برای فروش اسلحه های در انبار مانده ی شرق و غرب، و تحلیل بردن سرمایه های ملی ما. این داستان که: برآمدن انقلاب اسلامی ما برای شرق و غرب نگران کننده بوده است، افسانه ای بیش نیست. از کجا این را می گویم؟ از آنجا که در همان سالهای پایکوبی ناشی از پیروزی انقلاب، هزاران تُن مواد مخدر در ایران به مصرف می رسید. و می رسد. و هزاران تن از دخترکان ما به تن فروشی برده می شدند. و برده می شوند. و درست درحالی که میلیونها جوان ما بیکار بودند و هستند، هزاران نفراز ابن الوقت های مرتبط با انقلاب، زد و بند می کردند و ثروت می اندوختند و می اندوزند. یک چنین کشوری با هر شعاری که از دهان بیرون بدهد چرا باید برای شرق و غرب نگران کننده باشد؟
۱۱ – شورویِ کمونیستی فروکشید وجایش را به روسیه سپرد. دراین جابجایی، درسی بود که ما متعمدانه ازآموختنِ آن روی برگرداندیم وخود را با ندیدن ونشنیدن آن فریب دادیم. این درس که: حکومت های ایدئولوژیک، سرنوشت مشترکی دارند. وفروپاشی آنان، حتمی ترینِ این سرنوشت مشترک است.
۱۲ – شوروی که فروپاشید، دست معطل ما بدون وقفه به دامان روسیه چنگ برد. چرا که روی تک تک ما سالها کارشده بود. ما اهل فکرنبودیم. یعنی سواد فکرِ داخلی وبین المللی نداشتیم. این دیگران بودند که بجای ما فکرمی کردند. مثل کودکی که راه رفتنش به مدد بزرگترها باشد. دستش را که رها کنند، به زمین می خورد وبه خود آسیب می رساند. شوروی ازهم پاشید؟ بپاشد، بهتر، روسیه که هست. آنهم با آغوشی گشوده تر. وبی خجالتِ مناسبات کمونیستی!
۱۳ – صدای شکستن استخوانهای کمونیسم ما را مست کرد. ما مست بودیم ازاین که یک ابرقدرت، بواسطه ی ظهورانقلاب اسلامی ازهم پاشیده است وعنقریب فصل فروپاشی ابرقدرت بعدی فرامی رسد. ازفروپاشی شوروی، مستی اش برای ما ماند وهستی اش برای روسها. پس هست ما چه می شود؟ هست شما؟ چشم: آن کودک ژولیده وبظاهرلجوج را درطبقی جا دادند که هست خود را از روسها التماس کند وبرای هست روسها دست به کیسه ی خود ببرد. باورِاین که عده ای ازکارگزاران پنهان روسها درایران اسلامی، ازمعتمدین انقلاب وپاسداران وروحانیان باشند، کمی ناممکن به نظرمی رسد، نه؟ آنان را از رد پایشان باید شناخت. که نشانتان می دهم:
۱۴ – و شما رهبر شدید. و درهای بسته را یک به یک به روی روسها واگشودید. که اصلی ترینِ آنها ورود به داستانک انرژی هسته ای است. داستانکی که باغبان زیرکِ روسی برای شما تدارک دید ونوچه هایش را برای تحریص وتحریک وتطمیع، به سمت اطرافیان شما گسیل نمود. تا آنان بعنوان کشف خود، شما را ازهیجان آن لبریزکنند. طبق توافقات پس پرده، همه ی اطرافیان آمریکا ازراه اندازی نیروگاه اتمی بوشهرعقب نشستند وعرصه را برای روسها خالی گذاردند. وشما ای بزرگوار، بهمین سادگی فریب خوردید. وبه بازی ای داخل شدید که برای شما تدارک دیده شده بود. وروسها تا توانستند – شرمنده ام – ما را دوشیدند.
۱۵ – داستانک تولید بمب هسته ای ازهمان بازی های کامپیوتری است که ازهیجان سرشاراست. این که: نیروگاه اتمی بوشهررا بازسازی می کنیم. پول بدهید. دادیم. همزمان وپنهانی تأسیسات اتمی علم می کنیم. پول بدهید. دادیم. پنهانی اورانیوم مختصرداخلی را غنی می کنیم. پول بدهید. دادیم. پنهانی بمب اتم می سازیم. پول بدهید. دادیم. وهمان بمب اتمی را برسراسراییل می کوبیم وازصفحه ی روزگارمحو ونابودش می کنیم. پول بدهید. دادیم. به این تخیلات می گویند: بازی کامپیوتری. که مخاطبش عمدتاً کودکانند. وما چه گران وپخمه گون به خرید این بازی دست بردیم و بدان مشغول شدیم. سالها بعد، هیجانمان که فرونشست، دیدیم ای عجب، زمان رفته وسرمایه رفته ومخمصه ای به اسم “تنهایی وتحریم” به دست وپای ما تنیده. ما درست به همان راهی درافتاده بودیم که ازابتدا برای ما طراحی کرده بودند. راهی یکطرفه وبدون بازگشت. که ما با پول وآبروی خودمان، برای آزمایش ها وطرح های پنهانی روسها درکشورخودمان فضا پرداخته بودیم.
۱۶ – بازی به مرحله ی تازه ای ورود می کند. دریک بزنگاه، خود روسها داستانک پنهان اتمی ما را برملا می کنند. که: ایران درحال رفتن به سمت تولید بمب هسته ای است. بصورت ظاهرآمریکا و اسراییل ومجامع جهانی برروسها فشارمی آورند. که چه؟ که با ایران همکاری نکن. و روسها با هرفشار، بیش ازپیش ما را می دوشند. وبه ما می آموزند که تا می توانید مذاکرات هسته ای را کش بدهید. وبرای خود زمان بخرید. وحال آنکه این خرید زمان وکش دادن، برگ دیگری ازداستانک هسته ای است. برای دوشیدن هربیشتر. این شد که ما نحیف ونحیف ترشدیم وروسها پروارتر. روسها درتأسیسات اتمی ای که برای ما علم کرده بودند، طرح های درسینه مانده ی خود را سامان می دادند وپولش را ازما می گرفتند. بلی ازما، که هیچ نمی دانستیم آنان دردخمه های اتمی ما چه می کنند.
۱۷ – شما آقا عجبا که ازابتدای رهبری خود تا کنون، یک تشرناقابل برسراین ابرقدرت روس برنیاورده اید. وهمین ما را کمی به وادی شک وتردید درمی اندازد. این که: مگرمی شود کشوری اینهمه توسط روسهای سیری ناپذیر دوشیده شده باشد اما رهبربصیراین کشور یک تشرنا قابل به او نزده باشد؟ که: بس کن! سیرنشدی مگر؟ خجالت بکش! من شخصاً همه ی سخنان شما را دردوران رهبری وپیش ازآن مرورکرده ام تا چیزکی به اسم تشربه روسها بیابم اما نیافتم. یعنی انتظارداشتم دربرابرتوفانی که مرتب ازکلام شما به چهارستون آمریکا واسراییل می کوبد، یک نسیمکی نیز به جانب روسهای هفت خط وزیدن بگیرد. که دیدم نیست. نیافتم.
۱۸ – شما که درهرمسئله ی جزییِ داخلی دخول می فرمایید، عجبا که ازکنارِ روبیدن حق ملی ما دردریای خزرسرگرداندید. که لابد به چشم خود نبینید روسها بابت همان نیروگاه نیم بندی که برای ما می سازند، وبرای تأسیسات پنهانی ای که به اسم ما وبرای خود مدیریت می کنند، حق ملی ما را ازدریای خزرانکارمی کنند وچه باج هایی که ازما نمی ستانند. جالب تراین که درتمامی این سالها، این روسها بودند که جیب ما را خالی می کردند اما شما مردم را مرتب به ترسیدن ازآمریکا بشارت می دادید. والبته می دهید. شرمنده ام: شما مردم را به زندگی درمتن شعارترغیب وتربیت فرموده اید. شعارهایی که هیچ یک ازآنها پشتوانه ای ازتدبیرودرایت با خود ندارند. چگونگی اش را با شما می گویم:
۱۹ – روسها پول های ما را بالا کشیدند وبردند ومی برند اما شما بی اعتنا به دزدی های آشکارشان، مرگ برآمریکا می گویید. روسها به ما دروغ گفتند وما را فریفتند وهمچنان می فریبند اما شما مرگ برآمریکا گفته اید ومی گویید. روسها بخشی ازحق ملی ما را دردریای خزرندیده گرفتند وازشما امضا نیز گرفتند اما شما مرگ برآمریکا می گویید. روسها دست ما را درحنای هسته ای نهاده اند ومرتب ازما بابت کارهای نکرده شان پول می گیرند وشما یک نهیب به آنها نمی زنید. پول موشک های اس ۳۰۰ را چند مطابق ازجیب ما برمی دارند. وبعد، موشک که نمی دهند، طلبکارنیزهستند وشما یک اخطارخشک وخالی به آنها نمی دهید. آخراین چه صلابتی است که یک دزد درروز روشن به خانه ی ما داخل شده وفرش زیرپای ما را می کشد ومی برد وما به سمت بیرون خانه داد می زنیم: آهای عقرب جرّاره، مگردستم به تو نرسد؟
۲۰ – می دانم که ازداشتن وتقویت حزب الله لبنان بسیارمشعوفید. شما ازنان سفره ی مردم ایران برداشته اید وحزب الله ودیگران را تجهیزکرده اید. این روزها موشک های ساخت ایران، ازداخل غزه شلیک می شوند وبه شهرهای آنسوی تل آویو نیز اصابت می کنند. اینها برای شما غرورآفرین است. که محصول دسترنج خود را درآنسوی مرزها مشاهده می کنید. دلم نمی آید بگویم: این داستان تجهیزحزب الله وفلسطینی ها نیزازآن داستانک های روسی است. که مبتنی برنیاز روانی ما به گوش ما خوانده اند و بساط روبیدن پولهای ما را گسترانیده اند. یعنی ذات داستان حزب الله و فلسطین، فرایندی است که ما با ظاهرش خوشیم و روسها با باطنش. که به این بهانه هرچه می خواهند ازپول ما بر دارند. والبته چینی ها نیز. با تجهیز سایت های موشک سازی ما. که همه اش روسی وچینی وکره ای است. خدا بدهد برکت. آرمانها برای شما وپولهایتان برای ما. چرا نگویم: ویرانی وکشتاراین روزهای سوریه، ربط وثیقی درهمین هیاهوی روانی ما دارد؟ یادمان باشد: سوریه را ما وشما ویران کرده ایم وما وشما مردمانش را به خاک وخون کشانده ایم.
۲۱ – برای یافتن سرنخ های زیرکی باغبان روس، به عقب برگردید. به روزهایی که ما بخاطربی سوادی وکارنابلدی، وگره خوردن کارهای مملکتی، کاسه ی چه کنم پیش روی خود نهاده بودیم وبرای برون رفت از ورطه های پی درپی برسرمی کوفتیم. یا نه، همین حالا به اطرافیانی بنگرید که برای شما ازکشف وشهود وزیرکی خود خبرمی آورند. درست دربزنگاه پریشانی ودرهم شدگی کارهای مملکتی. که می بینیم دوستی با تبسمی نشسته برلب، نرم وبی صدا، به جمع افسرده ی ما داخل می شود وپیشنهادی می دهد وهمه ی ما را به وادی بهت و وجد وسرور درمی اندازد. ووقتی ازاو می پرسیم این راهکار استثنایی وپیشنهاد راهگشا چگونه به ذهن مبارک شما خطورکرده است، بادی به عبا وغبغب خود می اندازد که: سرسجاده به دامن کبریایی حضرت حجت دخیل بستم و… وحال آنکه او، بی آنکه خود بداند، تنها حامل پیام آن باغبان زیرک است. باغبانی که ازهمان ابتدای انقلاب نوچه های رده ی پنج خود را برای تقدیم راهکارهای استثنایی به درخانه ی حضرات حجة الاسلام والمسلمین ها و دیگرانی که مورد اعتماد ما وشما بوده اند، گسیل می فرموده است وآنان را با شتابِ این که : یافتم یافتم، به میان جمع وامانده ی نام آوران روانه می کرده است. وچرا هنوز نیز نکند؟
۲۲ – این روزها محرم است ومرثیه خوانان به همت دستگاههای دولتی وتبلیغی، ودررقابتی باورنکردنی ازمردم اشک می ستانند. بابت واقعه ی جانسوزی که درتاریخ دور شیعی رخ داده. بی آنکه فراترازلخته های خون حسین (ع)، به لخته های سخنان و راهِ وی عنایت کنند. چرا نگویم: برای حاکمیتی که ازیک “چرا” ی مردم می هراسد، مردمی مطلوب اند که برای تشنگی حسین وخویشان حسین برسروسینه بزنند، نه این که با نگاه به راه وکلام حسین ازحاکمان خود بپرسند: اگرحسین تن به ذلت نداد، شما چرا تن به ذلت سپرده اید؟
۲۳ – تقاضا می کنم درحالی که به چند وچون نوشته ی من می اندیشید، دستوربفرمایید علی الحساب دزدان سپاه ودزدان اطلاعات، پنج دستگاه کامپیوترودوربین وابزارکاروعکس های خانوادگی مرا که سالها پیش برداشته وبرده اند به من برگردانند. من کاری به دزدی های دیگرشان ندارم. به آنان بفرمایید: سه سال زمان، فرصت خوبی برای تخلیه ی اطلاعات ازحافظه ی کامپیوتر نوری زاد بوده است. حالاهمت کنید وپوسته ی فرسوده ی دستگاههای او را به او بازبگردانید. با عکس ها وفیلم های خانوادگی اش. اگراین بزرگواری شما شامل حال من وسایرزندانیانی شود که پولها وطلاها واقلامی را ازخانه وزندگی شان برداشته اند وبرده اند، امتنان ما همیشه با جناب شما خواهد بود.
۲۴ – من نمی دانم تا کجا می خواهید درمسیری که روسها برای شما تدارک دیده اند پیش بروید. اما می شود انتهای این مسیررا ازهمین اکنون مشاهده کرد. این نامه، نامه ی بیست وهفتم است ومن درنامه ی نخست خود ازدام روسیه وچین سخن گفته ام وشما را ازسپردن مناسبات داخلی وبین المللی کشوربه این دو برحذرداشته ام. که البته می دانم کارازکارگذشته است وما تا گردن درباتلاق روس وچین فرو رفته ایم وخروجمان به سهولت ممکن نیست.
با این همه، اگرهنوز براین باورید که قدرت نخست کشورشمایید، یا سرداران فربه ی شما، یک نگاهی به اطرافیان قدیمتان بیاندازید که: همه را یا کشته ایم، یا بی آبرویشان کرده ایم، یا زندانی شان کرده ایم، یا به دوردست ها رانده ایم واموالشان را مصادره فرموده ایم، یا خودشان کارما را راحت کرده اند وبه دیار باقی پای نهاده اند. بنگرید که چه تنها مانده اید. و گرفتاردرگردونه ای که هرچه روسها بفرمایند، شما را چاره ای جز اجابت نیست. پس دامنه ی این سخن برچینم وبگویم: قدرت نخست درجمهوری اسلامی ایران، درپس پرده است. بی آنکه خودی بنمایاند. همو که جاسوسانی ازسرداران سپاه وروحانیان ومعتمدان را به سوی شما گسیل می کند. تا فراورده های او را به اسم کشف وشهود خود برای شما ارمغان آورند وشما را به راهی در اندازند که قراراست درآن قرارگیرید.
روزگاری ما این سخن مرحوم شریعتی را که: ” امضای روحانیان پای هیچ معاهده ی ننگین استعماری دیده نشده”، برچشم می نهادیم وبدان غرورمی ورزیدیم. اصلاً هم ازشریعتی عزیزنمی پرسیدیم: روحانیان کجا دارای مسئولیت وپست ومقام بوده اند که رد امضایشان درمعاهدات ننگین دیده شود؟ اکنون به شریعتی می گویم: ای عزیز، برخیز و تا دلت می خواهد امضای روحانیان را پای خفت بارترین اسناد استعماری ببین و برای ما روحانیت را دوباره ازنو معنا کن.
۲۵ – این نامه را هدیه ی من به خود تلقی فرمایید. هدیه ی دوستی که به ایران وایرانی عشق می ورزد. وبرای شما نام نیک می خواهد. نمی دانم این نامه آیا به منظرشما خواهد رسید یا نه. مرا به دادسرا فراخوانده اند. شاید مجدداً به زندان بروم. اگرمرا توفیقی بود، ازهمان زندان برای شما خواهم نوشت. وگرنه، دیداربه قیامت. ازمن به شما نصیحت: به این فکرکنید که درتبعیدید. درایرانشهر. وهنوزانقلاب نشده. دوست می داشتید چگونه با شما وبا اهل شما رفتارمی کردند؟ پس شما نیز با زندانیان وتبعیدیان ومهاجران وخانواده هایشان وهمه ی آنانی که ازاین انقلاب زخمِ بی دلیل خورده اند، همان کنید. والسلام

۱۳۹۱ آذر ۷, سه‌شنبه

نامه محمد ملکی به رهبر جمهوری اسلامی


محمد ملکي


















قبول کنید ایران در حالِ فروپاشی است. به حرف‌های اطرافیان خود باور نداشته باشید، آن‌ها فقط به منافع خود می‌اندیشند و در پایان کار رهایتان می‌کنند. در حالِ حاضر مردم تمام گرفتاری‌های خود را ناشی از اعمال و رفتار و گفتار شما می‌دانند…. شما با توجه به اصل پنجم قانون اساسی فاقد شرایط لازم برای رهبری هستید. بنابر این شما باید خاضعانه استعفای خود را به   حضور ملّت بزرگوار ایران تقدیم کنید






[تقدیم به ستار بهشتی و دیگر جان باختگان راه آزادی و برابری]
حدودِ شش ماه قبل) ۲ خرداد ۹۱ (در یادداشتی خطاب به حاکمان نظام ولایی نوشتم:
"اگرچه میدانم داستان حاکمان این سرزمین داستان فرعون است و ادعای خدایی و سرکشی و غرق در رودِ جهالت و خود بزرگ بینی، تا آخرین لحظه برای حفظ قدرت شیطانی، امّا آیا این حاکمیت آنقدر عقل و شعور دارد که در این واپسین روزهای حیاتش یک دم به عاقبت راهی که در پیش گرفته بیاندیشد؟"
۶ ماه از نوشتن آن یادداشت گذشت، در این مدت تحولات بزرگی در ایران و جهان و منطقه اتفاق افتاد که هر یک میتوانست شوکی باشد بر مغزهای منجمد شده ی این جماعت. امّا استبدادیان چنان در تارِ پوسیده و سست توهمات خودساخته ی کیش شخصیتی خویش گرفتارند که آنگاه شوک و ضربه ی نهایی را بر مغز خود احساس میکنند که خیلی دیر شده و ضربه چنان قوی و شکننده است که فرصت گفتن یک "آخ" را هم از آنها میگیرد.
در آن یادداشت نوشتم:
"مایلم پیش از آنکه فریاد سکوت دادخواهی مردم آنچنان رسا گردد که کاخ استبدادیان را به لرزه درآورد و از بن فرو ریزد برای آخرین بار اعلام کنم، تحمل مردم به پایان رسیده و بیش از این حاضر نیستند شاهد نابودی سرزمین عزیزشان باشند. مردم ما نمیخواهند ایران بیش از این تبدیل به یک سرزمین سوخته شود. این آخرین هشدار به حاکمان کشور بلازده ی ایران است."
حال که پس از گذشت ۶ ماه از آن اتمام حجت و عدم توجه به آن تذکار، کار از کار گذشته و پایان عمر حاکمان نزدیک است و میتوان آن را با تمام وجود حس کرد میخواهم سخنی داشته باشم با یکی از عوامل اصلی این همه بیداد و نابسامانی که ملت ما امروز با آنها دست و پنجه نرم میکند؛ با جناب آقای سید علی خامنه ای و بنویسم که ایشان از کجا به کجا رسیده اند.
قبل از پیروزی انقلاب ایشان را فردی میشناختیم با ویژگیهایی از جمله علاقه به ادبیات و شعر و موسیقی و هنر، بیان خوش و قلم روان و توانا، دوستدار بحث و دیالوگ با جوانها بخصوص دانشجویان مجاهد و فدایی و انقلابی که آن روزها بسیاری از قدرت بدستان امروز به اینکار افتخار میکردند.
امّا هرچه به روزهای پایانی نظام شاهی نزدیکتر میشدیم فاصله ی ایشان از دوستان و همسخنان گذشته بیشتر میشد و به جماعتی که خود را حزب الهی مینامیدند و شعارشان "حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله" بود نزدیک و نزدیکتر میشدند و پس از قرار گرفتن در کادر رهبری حزب جمهوری اسلامی برای هرچه نزدیکتر شدن به قدرت درصدد قلع و قمع دوستان و دانشجویان و جوانانی که از وضع موجود و یکه تازی حزب جمهوری انتقاد میکردند برآمدند و همان روحانی متظاهر به ضداستبداد بودن که چند بار به زندان و تبعید گرفتار آمد، به جایی رسید که در کسوت ولیِ فقیه و نایب بر حق! امام زمان و حاکم مطلق، بر همه جا و همه چیز مسلط شد و حال کوسِ "انا ربُّکُمُ الاَعلایی" میزند.
جناب آقای سید علی خامنه ای! حال که طلسم قدرتتان با سنگ جنبشهای مردمی شکاف برداشته، میخواهم بعنوان یک آشنای قدیمی سخنی با شما در میان بگذارم. شاید باور داشته باشید که مرگ حق است و همه از جمله من و شما هم روزی از این جهان خواهیم رفت اما بی شک مرگ ما متفاوت خواهد بود. شما و اطرافیانتان حتماً برای آن روز برنامه ریزی کرده اید امّا تا چه اندازه در پیشبرد آن موفق خواهید شد خدا میداند. ولی حدیث من دیگر است:
نمیدانم چه خواهد شد و فردا در کجای این خراب آباد خواهم مرد / و از این عمر کم حاصل چه خواهم برد؟ / به هر تقدیر من هم آرزو دارم / پس از مرگم / ز جمع دوستان، یک شاعرِ سرگشته و عاصی / زند فریاد که ای مردم / فلانی برد عمری دار بر دوشش/ فلانی مُرد، امّا عاشقی نوشش!
بله جناب آقای خامنه ای، من و شما ۸۰ سال بیشتر یا کمتر زندگی خواهیم کرد با این تفاوت که من ۵۰ سال در آتش عشق به آزادی ایران و مردم سوختم و شما در آتش عشق به قدرت و مقام. نمیدانم در این قمار من برنده بوده ام یا شما؟ من آن قماربازی بودم که همه چیزم را در راه رسیدن به آزادی و برابری مردم باختم و هیچم نمانده الاّ هوس قمار دیگر؛ ولی شما در این قمار ظاهراً برنده بودید و امروز "مقام" و "قدرت" دارید و نمیدانم چه هوس یا هوسها در سر میپرورانید.
گاهی که سخن هایتان را میشنوم احساس میکنم خیلی از واقعیتها دور هستید. اخیراً در خراسان شمالی به دو جنبش مردمی اشاره کردید، یکی جنبش پس از انتخابات سال ۸۸ که فرمودید تعدادی از فتنه گران بودند، ولی من آنها را جمعیتی چند صد هزار نفری و حتی بالای یکی دو میلیون دیدم که آمده بودند از آراء خود دفاع نمایند و بگویند به دستور جنابعالی در انتخابات تقلب شده. بعد شما جنبش بازاریان را چند نفر غربزده که فقط توانستند دو سه ظرف آشغال را آتش بزنند خطاب کردید و من جمعیت هزاران نفری را در فیلم ها دیدم. حال سؤال این است که چگونه این تفاوت فاحش را میتوان توجیه کرد؟ یا چشمهای من دچار زیادبینی شده یا چشمهای شما مبتلا به کم بینی. آقای خامنه ای، نمیدانم در بیت شما چه کسانی و چگونه آنچه در اجتماع و در بین مردم میگذرد را به شما گزارش میکنند امّا برنامه هایی که در سفرهای شما طراحی میشود را زیاد جدّی نگیرید و باور کنید که این مردم همه با میل و رغبت به استقبال و دیدن شما نمی آیند. کافی است دستور دهید یک بار ادارات و مدارس و شهر را تعطیل نکنند و روستاییها را به زور به استقبال از شما نکشانند تا معلوم شود که آیا زر و زور و تزویر است که سازنده این جمعیت هاست یا علاقه مردم به نظام و مظهر آن ولی فقیه.
اما بگذارید بار دیگر به مسئله ی رفراندوم اشاره کنم. جنگ هشت ساله با تمام خسارتهای انسانی و مادی و معنوی آن با قبول قطعنامه ی ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل متحد از سوی آقای خمینی ظاهراً به پایان رسید و بعد از درگذشت آیت الله تغییراتی در قانون اساسی به نفع ولی فقیه و محدود شدن حقوق مردم داده شد و قانون اساسی دوّم به رفراندوم گذاشته شد. من در مورد آن همه پرسی و چگونگی آن فعلاً سخنی نمیگویم امّا نکته برجسته این بود که ولی فقیه به ولی مطلقه فقیه تبدیل شد و این امر اختیارات رهبری را تا حد زیادی افزایش داد و جنابعالی در جایگاه فردی مطلق العنان که همه کاره است و جوابگوی هیچ کس و هیچ دستگاهی هم نیست قرار گرفتید. با حکم حکومتی میتوانستید بر روی تمام تصمیمات قوای دیگر خط بطلان بکشید که نمونه آن حکم شما در اوایل مجلس ششم در مورد قانون مطبوعات و حکم اخیر در توقف سوال از رییس دولت بود. روی کار آمدن دولت معروف به دولت اصلاحات، با برنامه ی قانونمداری ـ مردمسالاری و جامعه ی مدنی و گذشت یکی دو سال و فاجعه ی بزرگ حمله به کوی دانشگاه تهران معلوم کرد که در نظامی که براساس ولایت مطلقه ی فقیه اداره شود جز "ولیّ" یعنی جنابعالی همه هیچکاره هستند و تدارکچی.
من در همان زمان که حدودِ ۱۰ سال از رفراندوم دوم قانون اساسی (۱۳۶۸) میگذشت طی مقاله ای که برای کنفرانس "اصلاحات چیست و اصلاح طلب کیست ؟" در شهریور ۷۹ فرستادم، نوشتم:
"باید اذعان نمود مشکل ما بعد از انقلاب ریشه در قانون اساسی و تضادهای موجود در آن دارد که امروز با سرباز کردن این غده نیاز به یک جراحی عمیق در آن احساس میشود. باید پس از دو دهه تجربه، از نسلی که به قانون اساسی فعلی رأی نداده است کمک گرفت و شرایط یک همه پرسی کاملاً آزاد را فراهم ساخت، اگر ملّت به قانون فعلی به ویژه بحث ولایت مطلقه فقیه رأی داد هیچ کس تا یک دهه دیگر حق اعتراض به قانون اساسی را نداشته باشد. " (کتاب اصلاحات، هم استراتژی هم تاکتیک ص ۲۲۳-۲۲۴)
جناب آقای خامنه ای، از آن زمان تاکنون بارها و بارها همه پرسی را مطرح کرده ام ولی جنابعالی در مقام ولایت امر مسلمین جهان برای خود کسر شأن دیده اید که به یک هموطن مسلمان پاسخ دهید و شیوه ی پیامبر و علی و امامان را آنگونه که خود میگفتید بکار گیرید. چه خوب گفت آنکه دو صد گفته چون نیم کردار نیست! راستی شما که همیشه انتخابهای انجام شده در ایران و جمع کردن مردم در بازدیدهایتان از این طرف و آن طرف را نوعی همه پرسی به حساب می آورید چرا حاضر نشده اید یکبار در شرایط آزاد و با حضور هیأتهای حقوق بشری بین المللی به آراء عمومی مراجعه و نظر مردم را نسبت به نظام ولایی جویا شوید؟
قبول کنید ایران در حالِ فروپاشی است. به حرفهای اطرافیان خود باور نداشته باشید، آنها فقط به منافع خود می اندیشند و در پایان کار رهایتان میکنند. در حالِ حاضر مردم تمام گرفتاریهای خود را ناشی از اعمال و رفتار و گفتار شما میدانند. شما بودید که مشکلات بی حد و حصر مردم را به جای چاره جویی انکار کردید و می کنید. شما بودید که ایران را آزادترین کشور جهان نامیدید. شما بودید، که با تصمیم گیریهای غلط و دور از خرد به بیگانگان امکان دادید با تحریمها اکثریت مردم را به روز سیاه بنشانند، شما بودید که با بی سیاستیهایتان دنیا را در مقابل ایران قرار دادید، شما بودید که به عواملتان چراغ سبز نشان دادید تا در ایران و خارج ایران، در خیابان و بیابان دست به اعمال تروریستی بزنند و خون ایرانیانِ دگراندیش را بر زمین بریزند. شما بعنوان رئیس جمهور و رهبر باید در برابر کشتار دهها هزار انسان در دهه ی شصت و شهادت هدی ها و هاله ها و نداها و صباها و ستارها جوابگو باشید.
آری شما بودید که جنبشهای مردمی را "فتنه" نامیدید و قیام کنندگان را عوامل بیگانه و نوکر استکبار جهانی لقب دادید. شما بودید که به عواملتان امکان دادید تا بهترین فرزندان این ملّت، دانشجویان، استادان، کارگران، وکلای دادگستری، روزنامه نگاران، معلمان ، مردم کوچه وبازار و... را تنها به جرم نقادی و دگراندیشی به زندانها بکشانند و تحت شکنجه و گاها اعدام قرار دهند. شما بودید که حتی به همراهان و هم فکران نقاد خود هم رحم نکردید و آنها را در حصر خانگی قرار دادید یا خانه نشین کردید، شما بودید که پس از پایان جنگ پرهزینه ی هشت ساله و رسیدن به قدرت مطلقه، دست سپاهیان را باز گذاشتید تا بر تمام امور نظامی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و امنیتیِ مملکت مسلط شوند و امروز با یک کودتای نظامی خزنده، دولت و مجلس و اکثر قریب به اتفاق مقامات دولتی و خصوصی را در دست گیرند و با عدم مدیریت صحیح و بر باد دادن سرمایه های ملی و چپاول آنها مملکت را در سراشیب سقوط و اضمحلال قرار دهند.
امروز همه ی امور کشور در دست سرداران منصوب شما است. آنان که جنگیدند و جان بر سر استقلال مملکت نهادند، آیا شهادت را پذیرفتند تا عده ای با سوء استفاده از آثار جنگ به ثروتهای کلان برسند و برج و باروهای قارونی برای خود و فرزندانشان بپا کنند؟ چرا دور برویم شما بودید که پس از انتخابات ریاست جمهوری در سالِ ۱۳۸۸ با تأیید خلاف رویه ی خود، قبل از اعلام شورای نگهبان، از محمود احمدی نژاد آتشی برافروختید که تا امروز مردم و مملکت در این آتش میسوزند واخیرا دامن خودتان را هم گرفته است. احمدی نژادی که او را به دوستان قدیمیتان مانند هاشمی رفسنجانی ترجیح دادید، امروز در مقابلتان و منصوبانتان در قوه ی قضائیه و مقننه ایستاده و برایتان شاخ و شانه میکشد و تهدیدتان میکند که اگر سر به سرش بگذارید "اسرار، هویدا خواهد کرد". آیا همه ی این وقایع ناشی از بی سیاستی و عدم کیاست و آگاه نبودن به زمان و عدم مدیریت شما نیست؟ میخواهم به آن دوستانی که هنوز هم در تلاشند شما را از راهی که در پیش گرفته اید و مسلماً به نابودی خودتان و مملکت منجر خواهد شد بازدارند و به اصلاح راه شما بپردازند بگویم، اگر موسی توانست با آن موعظه ها فرعون را به راه راست هدایت کند من و شما هم میتوانیم. باید مطمئن باشیم تنها امواج ناشی از طوفان خشم مردم میتواند سرنوشت استبدادیان را رقم بزند. تاریخ مسیر خود را طی میکند و از پیش فرجام کار دیکتاتورها را تعیین کرده است.
راستی آیا شما نامه های متبادله بین رئیس قوه ی مجریه و قضائیه را مطالعه فرموده اید؟ این رئیس جمهور مورد تأیید شماست که به رئیس قوه ی قضائیه مینویسد:
"در سخنرانیهای عمومی تذکرات لازم برای اجرای عدالت و رسیدگی دقیق به حقوق مردم داده ام به خصوص در جلسه مورخه ۴/۴/۹۱ مسئولین قضایی در مشهد مقدس نگرانی خود را درباره ی اهتمام کافی قوه ی قضاییه به تأمین و رعایت حقوق اساسی ملّت مندرج در اصول متعدد قانون اساسی از جمله اصول، ۲، ۳، ۶، ۹، ۱۹، ۲۰، ۲۲، ۲۳، ۲۴، ۲۵، ۲۶، ۲۷، ۳۲، ۳۴، ۳۵، ۳۶، ۳۷، ۳۸ و ۳۹ به صراحت اعلام نمودم. "
 یا للعجب! آیا آقای رئیس جمهور تاکنون نمیدانست حدود ۳۳ سال است که این اصول زیر پا گذاشته شده. ایشان در دهه ی شصت که دهها هزار زن و مرد ایرانی را به دلیل اعتراض به عدم رعایت همین اصولِ قانون اساسی، به زندانها بردند و شکنجه کردند و قتل عام نمودند کجا بودند و چه میکردند؟ احمدی نژاد در جای دیگر نامه ی خود مینویسند:
"در حالی که جنابعالی به آسانی به رئیس جمهوری که نماینده ی ملّت و مجری قانون اساسی است اتهام میزنید آیا میتوان برای آحاد مردم که پشتیبان خاصی جز خداوند ندارند امنیت قضایی متصور بود؟"
شاه بیت غزل سروده شده از سوی آقای رئیس جمهور همین جاست که در نظام ولایی امنیت قضایی برای مردم متصور نیست و قضات و دادستانها و دادگاهها هرگز داد مردم را از بیدادگران نشسته در قدرت نگرفته اند.
امّا پاسخ رئیس قوه ی قضاییه منصوب شما به رئیس جمهورتان هم قابل تأمل است:
"حکایت شما حکایت سلطانی است که اموالِ مردم و املاک مردم را غاصبانه تصرف کرده بود و به مِلک خود منضم ساخته بود و به همه میگفت!! چرا رعایت ملکِ سلطان نمیکنید؟"
و در جای دیگر مینویسد:
"فعلاً در باب نقش برخی مقامات و دستگاههای اجرایی در این فساد کلان سخنی نمیگویم و آن را به زمان دیگری وامیگذارم".
ملاحظه میفرمایید، صحبت از تصرف غاصبانه اموال و املاک مردم و شرکت مقامات و دستگاههای اجرایی در فسادهای کلان است. چرا میگویید اگر این حقایق در اختیار مردم قرار گیرد، "خیانت" است؟ مردم در نظام ولایی آنقدر "غریب" اند که نباید از آنچه در مملکت میگذرد باخبر باشند؟
جناب آقای سید علی خامنه ای! کشور را به کجا کشانده اید؟ جملات بالا افشاگری از سوی من و دیگر مخالفان و دگراندیشان نیست، بلکه گفته و نوشته ی عالیترین مقامات مورد تأیید شماست. ظاهرا وقتی مسئله ی بگیر و ببند و شکنجه و اعدام مردم مطرح است، دو قوه ی قضاییه و مجریه در یک رابطه ی تنگاتنگ عمل میکنند؛ وزارت اطلاعات منتقدین را دستگیر میکند، بازجویی مینماید و حکم صادر میکند و در پایان برای اجرا به دادگاهها و نزد قضات!! میفرستد و آنها دستور وزارت اطلاعات را اجرا میکنند و دوستی و صمیمیت بین دو قوه برقرار است، امّا وقتی پای خلافهای خودشان در میان است به جان هم می افتند و همدیگر را میدرند.
و اما درباره عدالت شما بگذارید به یک خاطره دیگر اشاره کنم. حتماً ماجرا را بخاطر می آورید. پس از پیروزی انقلاب وقتی با اصرار آیت الله طالقانی ریاست دانشگاه را پذیرفتم، شرط کردم که طبق نظر ایشان که معتقد و مصرّ به شورایی اداره کردن تمام دستگاه ها و دخالت مستقیم مردم در اداره امور کشور بودند، برای حفظ استقلال دانشگاه این مؤسسه ی بزرگ علمی ـ فرهنگی را از طریق شوراهای مرکب از نمایندگان واقعی دانشجویان و استادان و کارمندان اداره کنیم. اینکار انجام شد اما به ذائقه شما و حزبتان خوش نیامد و توطئه ها شروع شد. با برنامه ریزی های حسن آیت دبیر سیاسی حزب جمهوری اسلامی ( طبق آنچه در نوار معروف آمده ) تصمیم به بستن دانشگاهها گرفتید. شورای مدیریت و شورای عالی دانشگاه با این امر مخالفت کردند ولی حزب شما با بسیج کردن چماق بدستان و باصطلاح حزب الهی ها با حمله و کشتار و مجروح کردن تعداد زیادی از دانشجویان روز ۳ اردیبهشت ۵۹ دانشگاهها را اشغال کردند. وقتی شورای مدیریت و شورای عالی در اعتراض به این عمل وحشیانه و ضد فرهنگی استعفا دادند چند روز بعد (۵ اردیبهشت ۵۹) جنابعالی به نام امام جمعه تهران با سوء استفاده از تریبون نماز جمعه من و همکارانم را متهم به "خیانت" کردید و گفتید باید جوابگوی "ملت" باشیم. ما هم فردای آن روز (شنبه ۶اردیبهشت ۵۹) بلافاصله برای اطلاع ملّت از حقایق و روشن شدن اینکه چه کسی خدمت و چه کسانی خیانت کرده اند تقاضای یک مناظره ی رودررو و زنده در تلویزیون نمودیم و این تقاضا بارها تکرار شد اما شما حاضر به اینکار نشدید تا اینکه پس از گذشت یکسال به جای پاسخگویی، من را روانه زندان نمودید و به دست جلاد اوین سپردید. راستی چه کسی مسئول آن پنج سال زندان و شکنجه هایی که بر من وارد شد است؟ من همان موقع گفتم شما به من و همکارانم نسبت "خیانت" داده اید. اگر حاضر به بحث و اثبات آن نگردید طبق فتوای خودتان و مراجع از عدالت افتاده اید و دیگر حکم "عدالت و تقوا" در مورد شما جاری نیست و شما در تمام مدت رهبری خود از این گونه تهمتها حتی به دوستان و همفکرانتان بسیار زده اید و امروز پس از گذشت سه دهه با مسائل پیش آمده اثبات گردید که عدم صلاحیت شما برای رهبری چه بر سر ملّت آورده است. شما با توجه به اصل پنجم قانون اساسی خودتان که میگوید:
"زمان غیبت حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه در جمهوری اسلامی ایران، ولایت امر و امامت امت برعهده ی فقیه عادل و باتقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبّر است".
 فاقد شرایط لازم برای رهبری هستید. اصل یکصد و یازدهم قانون اساسی خودتان صراحتاً میگوید:
"هرگاه رهبر از انجام وظایف قانونی خود ناتوان شود یا فاقد یکی از شرایط مذکور در اصولِ پنجم و یکصد و نهم گردد، یا معلوم شود از آغاز فاقد بعضی از شرایط بوده است، از مقام خود برکنار خواهد شد."
بنابراین شما باید خاضعانه استعفای خود را به حضور ملّت بزرگوار ایران تقدیم کنید و اعلام نمایید با شرایطی که به وجود آمده، اثبات شد "نظام ولایی" قادر به اداره ی امور کشور نیست و مردم فهیم ایران هستند که باید چگونگی اداره ی امور کشور را در یک همه پرسی (رفراندوم) آزاد و همگانی زیرنظر سازمانهای بین المللی تعیین کنند و سرنوشت خود را به دست گیرند تا از آنچه در لیبی و سوریه و... در کشتار مردم و تخریب شهرها اتفاق افتاد جلوگیری گردد. جناب آقای خامنه ای، شک نکنید، فردا نوبت شماست و این نوشته، آخرین پیام من به شماست.
انا لله وانا الیه راجعون
یا ایها الذین آمنوا لِمَ تقولون ما لا تفعلون. کَبُرَ مقتاً عِندَ اللهِ أَن تقولوا ما لا تفعلون. ای مؤمنان، چرا چیزی را میگوئید که عمل نمیکنید؟ نزد خدا سخت منفور است چیزی را بگوئید که عمل نمیکنید.
سوره ی صف آیات ۲ و ۳ (قرآن مبین ترجمه مهندس علی اکبر طاهری قزوینی)
آذر 1391 
محمد ملکی

۱۳۹۱ آبان ۳۰, سه‌شنبه

آقای خامنه ای، مسئولیت پذیر باشید!

جناب حجه الاسلام والمسلمین سید علی خامنه ای
رهبر جمهوری اسلامی ایران
با سلام

اکنون که مجال بعدی گفتار من با جنابعالی فرا رسیده است خبری تلخ و تکان دهنده , فضای ذهنی ایرانیان را به خود مشغول کرده است و چون طوفانی اذهان نگران آزادیخواهان و دلسوزان را در می نوردد.
قصد دارم بار دیگر مطالب را با اذهان جامعه و شما مرور کنم. باشد که تاریخ این سرزمین کهن در آینده ای نه چندان دور قاضی میان ما و حکومت شما باشد.
خبر کوتاه است و بارها و بارها تکرار شده است:

ستار بهشتی ملقب به ستار آزاد جوان ۳۵ ساله از قشری که عنوان پر افتخار “کارگری” در جامعه ستم دیده ایران را با خود یدک می کشد و نسبت به نظام تحت حاکمت جنابعالی انتقاداتی سازنده و سوزنده داشته است, در زندانهای نهادهای امنیتی-نظامی جمهوری اسلامی شکنجه و جانش ستانده می شود
این اتفاق ناگوار و تکان دهنده تنها ظرف پنج روز از آغاز دستگیری او اتفاق افتاد و ذهن جامعه را مشوش نمود. تنها در عرض تنها ۲۴ ساعت پس از انتقال جسم زجر کشیده او از بند ۳۵۰ زندان اوین به مکانی نامعلوم ,شهادت او رقم خورد و “برگ ننگین” دیگری را بر کارنامه سراسر ظلم و تاریکی رهبری جنابعالی در نظام جمهوری اسلامی رقم زد.

می دانم که شما سالها در منابر متعدد حکومتی برای ما و مردم روضه دینداری و قیامت و جهنم و بهشت را خوانده اید و شما را مصداق همان “عامل بی عمل” می دانم. اما لازمست که آیه ای از قران مجید را در مطلع کلام به شما یاداوری و پس از آن بحث را بگشایم :
هرکس , کسى را جز به قصاص قتل، یا به جزاى فساد در روى زمین، بکشد مانند این است که همه مردم را کشته باشد. (آیه ۳۲ سوره مائده)

بسیاری اوقات به خود و داشته های ذهنی ام که همگی تحت حاکمیت جمهوری اسلامی تان در ذهنم انباشته شده است, شک می کنم. به آیات و احادیث و اقوال معصومین شیعه نیز…اینکه با چنین اقوال و آیات و احادیثی و مقایسه اش با گفتار حاکمانی تحت لوای دین اسلام, این چنین جنایاتی در حکومتی که نام اسلامی را با خود یدک می کشد اتفاق می افتد و حاکم اسلامی و زیر مجموعه حاکمیتی او مسئولیت اتفاقات را نمی پذیرند, نکته ای بدیع را به همراه دارد و مرا به یک دو راهی سوق می دهد که ناچار باید بپذیرم یا اقوال و احادیث و گفتار شیعه و امامان آن کذب است(که چنین احتمالی بعید بنظر می رسد) یا حاکمان جمهوری اسلامی از ابتدای پیدایش آن, خود را پشت پوسته ای از اسلام مخفی نمودند تا بتوانند حاکمیت روحانیون را بر صدر بنشانند و “خرشان” که از “پل مراد” گذشت فتواهای غریبی صادر نمایند مبنی بر اینکه “برای حفظ نظام جمهوری اسلامی ترک نماز هم اشکالی ندارد.”
در چند روز اخیر مواضع گروه ها و شخصیت های شناخته شده سیاسی و اجتماعی معتمد مردم را بدقت رصد نمودم وملاحظه کردم کسی به منشاء این اتفاقات هولناک اشاره ای نداشته است و یا اینکه شاید هم ملاحظات خاص سیاسی خود را داشته اند. اما ندیدم کسی شما را بعنوان منشاء این فسادها مورد خطاب قرار داده باشد. امیدوار بودم فعالان سیاسی و احزاب و گروههای منتقد نظام به سرشاخه اصلی این اتفاقات می پرداختند و مرا از این مکاتبه تلخ معذور می داشتند. اما هر چه انتظار کشیدم نتیجه ای در پی نداشت و لازم دیدم شخصا با جنابعالی دست به قلم ببرم.
واقعیت امر اینست که شما مسئولیت سنگینی را بر عهده دارید که در مانیفست مورد قبول فعلی (قانون اساسی) به آن اشارات زیادی گردیده است. یکی از اصول مصرح قانون اساسی , حاکمیت بلا منازع شما در فرماندهی کل قوا و فرماندهی نیروهای نظامی-انتظامی و امنیتی ست که اتفاقا تنفیذ این امور حاکمیتی به افراد و سازمان های زیر مجموعه دولتی و غیر دولتی ناقض مسئولیت پذیری شما نیست. یعنی اگر خطایی در زیر مجموعه شما اتفاق بیفتد, شخص رهبری مسئولیت مستقیم در پاسخگویی دارد, ولو اینکه امور را به افراد یا نهادهایی تنفیذ کرده باشد. در اتفاقات اخیر تنها چیزی که مشاهده نکردیم موضعگیری رهبری نسبت به خطای زیر مجموعه خود بوده است و چه بسا شما ترجیح دادید خود را مخفی نموده و در انظار هم کمتر ظاهر شوید, تا مردم یادشان نباشد “رهبری” دارند که شآن مسئولیت خود را نمی داند و ”حفظ جان و مال و ناموس جامعه ” در اولویت کاری وی نیست و تنها بدنبال “مصادره به مطلوب” کردن امور به نفع خود است.
همزمان با این اتفاق دردناک, کارگر ۴۷ ساله دیگری در اهواز با نام “جمیل سویدی” زیر شکنجه ماموران سرکش اداره اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی جان خود را به خالق هستی تقدیم می نماید. خانواده این شهید نیز روزهای متمادی دربیدادگاه ها و مراجع نظامی-امنیتی در رفت و آمد بوده اند و سرانجام در روز ۱۸ آبانماه جنازه زخمی و خونین وی را به خانواده اش برای دفن تحویل می دهند. همزمانی این حوادث و اتفاقات مشابه دیگر مانند شهادت هدی صابر در زندان و شهیده هاله سحابی در زیر تابوت پدر کاملا گویای این مطلب است که نظام جمهوری اسلامی برای بقای خود به انجام “قتل های سازمان یافته” اعتیاد پیدا کرده است که “ترک این عادت موجب مرض” در ساختارش می شود.
جناب آقای خامنه ای
برای “صلاح” خود و حکومتتان به شما پیشنهاد می کنم که “مسئولیت پذیر” باشید. بیایید بر خلاف همیشه که در بزنگاه های متعدد تاریخی ظاهر می شوید و اعمال و کردار “راستین” دیگران را بنام خود مصادره می نمایید و “خوبی” دیگران را به حساب ”رهبری داهیانه” خود می گذارید, این بار تغییر رویه بدهید و مسئولیت جنایات و اعمال زیر مجموعه خود را بپذیرید. در صورت انجام این اقدام “رهبری فرصت طلب” به حساب نخواهید آمد و شما را بعنوان “رهبری مسئولیت پذیر” خواهند شناخت. صفتی که اکنون انتساب آن به شما “بعید” است و موجب مضحکه برای “ناقل کلام” خواهد بود.

حتما می دانید که ماموران تحت امر جنابعالی خانواده های شهداء را با عناوین مختلف تحت معذوریات قرار می دهند و اجازه انتشار اخبار عزیزان و جگر گوشه های از دست رفته خویش را از آنان سلب می نمایند. حتی اجازه برگزاری مراسم ترحیم این عزیزان را نیز به خانواده هایشان نمی دهند و آنها را از مصاحبه با رسانه های مختلف منع می نمایند. نگویید نمی دانید و اطلاع ندارید که این اعتراف “عذر بدتر از گناه است” اعمال شما مرا به یاد سروده ای حماسی با صدای خواننده محبوب ایرانی می اندازد که : “گیرم که می زنید, گیرم که می کشید, گیرم که می برید, با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید؟
من و بسیاری دیگر از ایرانیان بر خلاف ذهن فراموشکارمان, بزنگاه های تاریخی سرزمین مان را فراموش نمی کنیم. حوادثی مانند ۱۸ تیرماه ۱۳۸۷, قتل های حاکمیتی زنجیره ای با فتواهای شرعی روحانیون, انتخابات تلخ ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ و حملات مجدد به کوی دانشگاه تهران و مجتمع مسکونی سبحان و جنایات کهریزک و … همه این موارد که تحت رهبری شما در ایران اتفاق افتاد با واکنش های شدیدی در افکار عمومی مصادف شد, بطوریکه اظهار نظرهای عوام فریبانه جنابعالی را نیز در پی داشت و شما ماهرانه احساسات مذهبی مردم را با سیاست های ضد مردمی حکومت به اصطلاح اسلامی خود پیوند دادید و در برخی از آنها از چاشنی ” گریه ” نیز استفاده کردید. ناگزیر باید اعتراف کنم به مقصود “کوتاه مدت” خود نیز نائل شدید. شاید شما تنها رهبر در میان رهبران کشورهای مختلف جهان در تمامی اعصار تاریخ باشید که برای کنترل اوضاع کشور خود, دو –سه باری در “انظار عمومی”گریه کرده است و دین و سیاست و فریب را بهم پیوند داده تا به مقصود خود نائل شود!! و پس از آن چماقداران خویش را به جان مردم خود می اندازد و بعد با اتومبیل ضد گلوله خویش از معرکه می گریزد! در حالیکه اگر رهبری مسئولیت پذیر بودید پس از بیان این عبارات به میان مردم خود می آمدید و مانند امامان شیعه, ابهامات را از بین می بردید. هر چند قیاس شما با پیشوایان شیعه ,”قیاسی شدید الفارق” است ولی من به شما عرض می کنم که بیایید با خود “رو راست” باشید تا خداوند این “نعمت” را نصیب شما کند که بتوانید با مردم هم “صادق” باشید.
شما حوادث کوی دانشگاه را با شدت و حدت زیاد محکوم نمودید. اما در جلسه محاکمه نمادین حمله کنندگان به کوی دانشگاه تهران, صرفا یک سرباز بخاطر دزدیدن یک دستگاه “ریش تراش” محکوم گردید و بر آن همه فجایع و خونریزی ها “سرپوش” گذاشته شد! شما قتلهای زنجیره ای را محکوم نمودید و آنرا به محافل صهیونیستی نسبت دادید و مستقیما به بازجوها و نهادهای امنیتی این پیام را دادید که “سناریوهایی” را طراحی کنند که به محافل صهیونیستی و امریکایی ختم شود. کیست که نداند سعید امامی در سفرهای خصوصی شما با خانواده تان نیز حضور داشت و شما شخصا با او جلسات امنیتی کشور را بصورت محرمانه برگزار می نمودید و چون “تاریخ مصرف” او را تمام شده یافتید و ادامه حضورش را به ضرر خود ارزیابی کردید, او و جریانش را وابسته به محافل امریکایی و صهیونیستی خطاب کرده و آن صحنه سازی های معروف سازماندهی شد تا شما “شانه از مسئولیت” خالی کنید و کسی از شما سوال و جوابی ننماید. در حالیکه اگر فرمایش شما صحیح بوده است باید پذیرفت که خطرناکترین جریان امنیتی کشور, بارها و سال ها در بیت رهبری نظام تردد و لانه کرده بود, بصورت خصوصی با رهبر ایران ملاقات های مکرری داشته و همسرش با همسر رهبر ایران رفت و آمدهای خصوصی و محرمانه ای نیز داشته است!
چرا فکر می کنید بر “جامعه گوسفندان” رهبری می کنید و مردم و نخبگان درک و شعور لازم برای تحلیل بیانات و مواضع شما را ندارند؟ چه امری باعث شده که چنین “دید از بالایی” بر مردم و نخبگان جامعه داشته باشید؟ در صورتی که در جریان حوادث سال های اخیر, بسیاری از نخبگان, خطر “جریان احمدی نژاد” را درانتخابات ریاست جمهوری سالهای ۱۳۸۴ و ۱۳۸۸ بارها به شما گوشزد کرده بودند و شما با همان “اخلاق مشهورتان” به اندرزها وقعی ننهادید و دلسوزان کشور را به بند کشیدید و اکنون پس از گذشت ۸ سال فهمیده اید که حرفهای آن نخبگان صحیح بوده است! پس شما هیچگونه ارجحیتی بر نخبگان ندارید که باعث شود خود را از آنها متمایز کنید و “با بصیرت” جلوه کنید. زیرا با بصریتان جامعه بر شما “مقدم” و اکنون دوران عمر مفید خویش را در زندان ها سپری می کنند. نمونه اخیر, تنها یک نمونه از فرصت سوزی های مدیریتی کشور “تحت رهبری” شماست؛ مدیرانی که سالها با هزینه مردم تجربیات فراوانی را برای اداره کشور اندوخته اند, اکنون باید در زندان ها تجربیات مدیریتی خود را دفن کنند. در حالیکه این تجربیات باید برای اداره امور کشور بحران زده ای چون ایران بکار گرفته شود.
این ایام مصادف است با سالگرد اولین قتل های محفلی-حکومتی (داریوش فروهر و پروانه فروهر) در حالیکه فرزندشان در حین ورود به کشور برای برگزاری مراسم سالگرد پدر و مادرش تحت آزار و اذیت ماموران حکومتی قرار می گیرد و گذرنامه او توقیف می شود. مگر آمریکا و اسراییل به گفته شما در آن قتل ها دست نداشتند؟ پس چرا نمی گذارید فرزند آنها برای والدینش مراسم ترحیم برگزار نمایند؟ مگر سعید امامی وابسته به آمریکا و اسراییل نبود؟ پس چرا او را در زندان به قتل رساندند و مانع پیگیری قتلها و یافتن منشآ آن گردیدند؟ فردی که با خود صداقت نداشته باشد نمی تواند با مردم هم از خود صداقت نشان بدهد. صداقت داشته باشید و به این تضادها پاسخ دهید.
مگر شما بارها و بارها حمله کنندگان حکومتی و امنیتی به کوی دانشگاه تهران و مجتمع مسکونی سبحان در سال ۱۳۸۸ و در پس آن نمایش انتخاباتی را محکوم ننمودید؟ نتیجه چه شد؟ آیا برای آنها پس از گذشت سه سال کوچکترین دادگاهی برگزار گردید؟
مگر شما جنایات شنیع کهریزک و جان باختن سه تن از اسیران دربند آن بازداشتگاه را محکوم ننمودید؟ اصلا مگر آن بازداشتگاه با دستور شما!! تعطیل نشد؟؟ پس چرا عاملان آن جنایات آزادند و “راست راست” در جامعه می گردند و انگشت خویش را در چشمان ملت فرو می کنند؟ مگر طبق گزارش مجلس شورای اسلامی سعید مرتضوی بعنوان متهم ردیف اول این جنایت مطرح نشد؟ چرا او را به مدیر عاملی بزرگترین سازمان اقتصادی کشور (سازمان تامین اجتماعی) گماردند و کک جنابعالی گزیده نشد؟؟ جالب تر اینکه او در دهن کجی ای آشکار, همسر خود را به معاونت سازمان تامین اجتماعی منصوب می نماید و ما را به این قضاوت رهنمون می سازد که همگی این اعمال شنیع با هماهنگی شخص جنابعالی و ماشین سرکوب شما انجام می شود و حرف های شما ”تنها” اظهاراتی عوام فریبانه بوده است. چه اینکه فرد منتسب به بیت شما و پدر همسر آقا مجتبی یتان (غلامعلی حداد عادل) حتی از استیضاح وزیر کار هم در مجلس شورای اسلامی برای اجبار به برکناری سعید مرتضوی جلوگیری بعمل می آورد! طنز عجیب تر این روزگار ما نیز اینجاست: سردار احمد رضا رادان که طبق اظهارات اسیران دربند کهریزک هر روز با هلی کوپتر برای شلاق زدن متهمان به آنجا تردد داشته است و به وحشیانه ترین شکل ممکن اقدام به تنبیه بدنی و “شلاق زدن” اسیران کهریزک اقدام می کرده است,”اکنون” منادی حق طلبی شده و گروهی حقیقت یاب برای یافتن عاملان شهادت “ستار بهشتی” تشکیل می دهد!! عوامفریبی تا چه حد؟؟
حالا هم قوه قضائیه تحت فشار فعالان سیاسی و اجتماعی و سازمان های مدافع حقوق بشر گفته است که با عاملان این قتل برخورد جدی خواهد شد. اینهم طنزی دیگر از سلسله طنزهای حاکمیت سیاسی جمهوری اسلامی ایران است. همانگونه که اکنون نیز آن شهید را به انواع بیماری های روانی و ایست قلبی و مرگ طبیعی منتسب می کنند فردا نیز بار دیگر ندای “کشش ندهید” رهبر ایران , در گوشها طنین انداز خواهد شد و “کش دهندگان” به حبس و تعزیر و شلاق محکوم خواهند شد.

آقای سید علی خامنه ای
باید قبول کنید که شما شایستگی های مصرح در قانون اساسی جمهوی اسلامی ایران را, برای رهبری جامعه مدتهاست از دست داده اید. روز به روز بر آمار زندانیان مخالف و منتقد در زندانهای ایران افزوده می شود و قتلهای سیاسی-عقیدتی فزاینده فضای ایران را اشباع کرده است؛ بطوریکه “عنان حاکمیت مطلقه فقیه ” سالیان اخیر شما بر جان و مال و ناموس مردم را از شما ستانده است. خوشبختانه مردم ایران متوجه عوام فریبی های متعدد دستگاه حاکمیتی جمهوری اسلامی شده اند و دیگر فریب بازیهای سیاسی شما را نخواهند خورد. ما و بسیاری از منتقدان نظام حکومتی شما نمی توانیم نکته مثبتی را در کارنامه رهبری شما منظور کنیم که هر چه هست, ” اعمال و سیاستهای ضد مردمی و ضد ملی” شما بوده و حاصل آن باعث شده کار ما و شما به این بزنگاه تاریخی بکشد.

اکنون نیز اندکی فرصت باقی مانده است و من قصد دارم پیشنهادی را با شما مطرح کنم. همین پیشنهاد را مخالفین بشار اسد در سوریه مطرح نمودند. اما شما بعنوان حامی اصلی رژیم سرکوبگر سوریه با آن مخالفت نمودید و کار را به آنجایی رساندید که هزاران هزار کشته بر دست ملت سوریه گذاردید و از امانت ملت ایران(بیت المال مسلمین) به نفع سیاست های سرکوبگرانه و “توهم آلود” خود استفاده نمودید و در آخر نیز شد آنچه باید می شد؛ بشار اسد و خانواده اش از کاخ ریاست جهوری سوریه گریختند و به مکانی نامعلوم نقل مکان کردند!!
حالا من آن پیشنهاد را بار دیگر با شما مطرح میکنم: شما چاره ای جز آزادی میرحسین موسوی و مهدی کروبی و سایر مخالفان و منتقدین نظام که در زندانهای شما اسیر هستند, ندارید. دیر یا زود ناگزیر خواهید بود آنها را آزاد کنید و همه می دانیم که این امر ” تداوم و پایداری” نخواهد داشت.
برای کشور ایران پس از تحمل سال ها مشقت مردمی و ملی از ناحیه ”پذیرش” نظام جمهوری اسلامی و انقلاب سال ۱۳۵۷ اکنون فقط ”تامین یک حداقل” باقی مانده و آن به دست شما امکان پذیر خواهد بود. شما ناچارید بپذیرید که ” تحت لوای نام اسلام در سرزمین ایران ” و با صرف پول های هنگفت از درآمدهای نفتی و سرمایه های نسل های آینده؛ انواع قتل و غارت ها و اختلاس ها و “امور غیر شرعی و غیر قانونی” زیادی رخ داده است. بپذیرید که این حداقل را نابود نکنید و این “داشته اندک” باقیمانده مردم را حفظ نمایید و بخاطر بقای دین فردی مردم ایران و رضایت خداوند از مقام خود استعفاء دهید و کار را به کاردان بسپارید و “حکومت مردم بر مردم” را محقق سازید, پیش از اینکه کار به خونریزی بیشتر مردم و دخالت خارجی در کشور بیانجامد و یا کشور در معرض تجزیه فرصت طلبان قرار گیرد. در ازای این خدمت شما به مردم ایران, می توانید از مردم بخواهید که اجازه دهند شما با اموال و خانواده خود در “مکانی امن” ادامه زندگی خود را بگذرانید و در امور سیاسی دخالتی ننمایید و صرفا به اعمال مذهبی خود ادامه دهید.

می دانم که جسارت من در طرح چنین پیشنهادی, شما و متملقین و چاپلوسان حاشیه امن بیتتان را, بشدت عصبانی خواهد نمود. اما بدانید که در این پیشنهاد جز خیر و صلاح شما و ملت چیزی را مدنظر قرار نداده ام. معادلات منطقه ای و اشتباهات مکرر شما در امر هدایت کشور بر هیچکس پوشیده نیست. بطوریکه اکنون کشور به سمت پرتگاه های متعدد اقتصادی,اجتماعی و سیاسی رهنمون شده و برای ما و شما ” راه گریزی ” جز پذیرش این اشتباهات و کناره گیری از امر رهبری ملت , باقی نگذاشته است. هنوز تحمیل خواسته های غیر معقول شما و بالا بردن پرچم جنگ با سایر کشورهای جهان در خصوص “انرژی هسته ای” و کاغذ پاره های آنان(تحریم ها) جلوی چشمانمان است و شاهدیم که مردم را به چه سختی ای انداخته اید و چگونه مردم ایران این روزها و ایام را با مشقت سپری می کنند.پس بیایید واقع بین باشید و ساده لوحانه به ما امید ” آینده ای روشن ” را نوید ندهید که ما با توجه به همه تجارب گذشته , چنین امیدهای واهی و پیمودن راه تا ” فتح قله های نامعلوم “را نخواهیم پذیرفت.
اساسا “فلسفه تشکیل حکومت برای بشر” , انتخاب نمایندگانی بوده است که بتوانند رشد و رفاه و آزادی را برای مردم آن کشور به ارمغان بیاورند.نه اینکه کشور و ملت خود را به مانند “عقب ماندگان ذهنی” هدایت نمایند و راه رشد و پیشرفت ملت خود را مسدود کنند و همان مردم را برای امیال و سیاست های خود سرکوب و کشته و زخمی نمایند. شما در عمل نشان داده اید که نمی توانید کشور را اداره نمایید و راه رشد و رفاه را برای مردم ایران هموار نمایید. پس بهتر است کار را به کاردان بسپارید.

شاید پس از کناره گیری شما از رهبری ایران, سایر ممالک و دولت های مترقی دنیا اجازه دهند از کشورشان بازدید نمایید و طلسم چند ده ساله “ممنوع الورودی” شما به کشورهای دیگر شکسته شود و آنگاه مشاهده خواهید کرد که دولت ها در کشورهای دیگر چه کارکردهایی برای پیشرفت کشور خود داشته اند و شما در ایران چه ”فرصت سوزی ها” که نکرده اید و چگونه می توانستید با “فرصت سازی” و ”مدیریت منابع” , کشور ایران را در مسیر رشد و پیشرفت و رفاه مردم سوق دهید. آنگاه در می یابید که ”همه دنیا” , فقط “خیابان پاستور” نیست.
روح الله زم – ۲۹ آبانماه ۱۳۹۱٫

۱۳۹۱ آبان ۱۷, چهارشنبه

نامه تاج زاده به رهبری: مقایسه دیپلماسی دولت خاتمی با دولت نزدیک به رهبری


بسم الله الرحمن الرحیم


حضور آیة الله خامنه ای
رهبر محترم جمهوری اسلامی ایران

با سلام و احترام

جنابعالی تا کنون چندین بار از جمله در آخرین دیدار با مسؤلان و کارگزاران نظام، سیاست خارجی دولت اصلاحات را شکست خورده ارزیابی فرموده‌اید. پیش از آن نیز در نقد سیاست خارجی دولت اصلاحات، این دولت را به اشاره ابلغ از تصریح به شاه سلطان حسین تشبیه کردید. شما در آن دیدار در نقد و نفی سیاست خارجی در دوره اصلاحات فرمودید: «در آن روزى که ادبیات مسئولین ما آلوده شد به حرفها و تعبیرات تملق‌آمیز نسبت به غرب و فرهنگ غربى، در آن روز اینها ما را «محور شرارت» معرفى کردند! … آن وقتى که ما در ادبیات خودمان، در اظهارات خودمان، حرف هاى تملق‌آمیز نسبت به غرب و نسبت به آمریکا و اینها را تکرار می کردیم. اینها اینجورى‌اند» (دیدار با مسؤلان و کارگزاران نظام،‌سوم مرداد ۹۱).
روشن است که حضرتعالی براساس این استدلال دیپلماسی هفت سال اخیر کشور در دوره دولت‌های نهم و دهم را مطلوب و موفق می‌دانید و در موارد مختلف تصریح فرموده‌اید که علت همه تحریم ها و فشارهای خارجی نه فناوری هسته‌ای است و نه حقوق بشر بلکه اسلام، انقلاب، پیشرفت های میهن و نیز احیای شعارهای انقلاب توسط دولت های نهم و دهم است.
قصد بنده از تصدیع آن است که کاستی ها و خطاهای ادعا و استدلال فوق را بنمایانم به این امید که با آشکار شدن نادرستی آن، هرچه سریع‌تر در سیاست خارجی فاجعه بار کنونی تجدید نظر فرمایید. بر این اساس نکات زیر را به عرض می‌رسانم:
بدیهی است هدف دیپلماسی، اثبات حقیقت، ارشاد و هدایت دول دیگر و یا ناگزیر ساختن آنان به توبه و اعتراف به اشتباه نیست، بلکه هدف، حفظ و تقویت منافع و مصالح ملی است. این امر خود ملاک روشنی از میزان توفیق و ناکامی سیاست خارجی دولت‌ها به دست می‌دهد. بدین معنا که حقانیت مواضع دولتی که هنر استفاده از امکانات موجود برای حفظ منافع ملی خود را نداشته باشد، به هیچ وجه ملاک موفقیت دیپلماسی آن محسوب نمی‌شود. براین اساس ملاک موفقیت دیپلماسی ایران در برابر آمریکا که طی سال‌های پس از انقلاب همواره در پی ایجاد اجماعی جهانی علیه ایران بوده است، نه اعتراف و توبه رئیس جمهور این ابر‌قدرت جهانی، بلکه از بین بردن زمینه‌های تحقق مقاصد خصمانه کاخ سفید علیه ایران است.
در دوره اصلاحات، سیاست خارجی عاقلانه دولت اصلاحات و به ویژه رفتار و گفتار اعتمادساز، دموکراتیک و صلح جویانه آقای خاتمی به جمهوری اسلامی چنان اعتبار و وجاهتی بخشیده بود که اتهام آقای بوش نه تنها نمی‌توانست ایران را در سطح بین الملل در جایگاه متهم قرار دهد و تهدیدها و تحریم های گوناگونی را متوجه میهن و ملت ما کند، بلکه انتقادهای زیادی را در درون و بیرون امریکا متوجه کاخ سفید کرد.
قرار دادن ایران در کنار کره شمالی به عنوان «محور شرارت» نه تنها از منزلت بین الملی ایران نکاست بلکه وجهه جنگ‌‌طلبانه جمهوری‌خواهان کاخ سفید را در منظر جهانیان آشکارتر ساخت. مسلماً شما نیز تصدیق می‌فرمایید که پس از ایراد اتهام فوق، نه افکار عمومی ایالات متحده، نه رقبای دموکرات او، نه دول اروپایی و نه هیچ کدام از دول متحد امریکا به ویژه در همسایگی ایران، با واشنگتن همراه و هم زبان نشدند و ایران را محور شرارت نخواندند. برعکس بر مراودات و همکاری های خود با دولت و ملت ما افزودند. در اثر این راهبرد موفق نه تنها آمریکا از همراهی شرکای جهانی خود در سیاست‌های خصمانه علیه ایران محروم شد، بلکه قدرت‌های جهانی به رغم خواست و تمایل آمریکا با ایران وارد گسترده‌ترین همکاری‌های اقتصادی و صنعتی شدند. البته چه خوب بود آقای بوش در قبال ایران دوره اصلاحات که از اعتبار و وجاهت بین المللی تحسین‌برانگیزی برخوردار شده بود آن اشتباه فاحش را نمی‌کرد و دولت آمریکا را در چهره قداره‌کش بین المللی تصویر نمی‌نمود، اما این وظیفه مردم آمریکا بود که به خاطر سیاست‌های خطا و اشتباهات فراوان آقای بوش در دوره ریاست جمهوریش، برای دور بعد از کاندیدای حزب جمهوری‌خواه حمایت نکنند و نامزد حزب دموکرات را به کاخ سفید بفرستند و آن‌ چه به ما مربوط می‌شد این بود که با اتخاذ راهبردی عاقلانه و منطقی در عرصه دیپلماسی خارجی توانسته بودیم تهدید آمریکا را بی‌اثر کرده و منافع و مصالح ملی خود را حفظ و تقویت کنیم.
تعجب آور این است که حضرتعالی در گذشته همین نگاه را به دیپلماسی داشتید و در باره موفقیت دیپلماسی به همین گونه استدلال می‌کردید. پس از صدور موافقتنامه سعد‌آباد در دیدار با مسؤلان و کارگزاران وقت نظام در سال ۱۳۸۲ در تأیید تصمیم دولت اصلاحات مبنی بر توقف داوطلبانه غنی سازی اورانیوم فرمودید: «کارى که مسؤولان کردند، کار درستى بود. با تدبیر و بدون پذیرش تسلیم و قبول حرف زور انجام شد تا توطئه اى که از طرف امریکایی ها و صهیونیست ها علیه جمهورى اسلامى طرّاحى شده بود، شکسته شود. … افراد مؤمن و غیور ما تصوّر مى کنند دولت تسلیم شد، که باید گفت این طور نیست و هیچ تسلیمى تا این جا وجود نداشته است. این یک حرکت سیاسى و کار دیپلماسى است».
به عبارت دیگر شما نیز معتقد بودید ملاک و نشانه دیپلماسی موفق ناکام ساختن دیگران در تحقق نیات و اهدافشان علیه منافع ملی است و بر همین اساس ابتکار دولت اصلاحات در توقف داوطلبانه چرخه تولید سوخت هسته‌ای را سیاستی درست و عامل «شکسته شدن» «توطئه»ای دانستید «که از طرف آمریکایی‌ها و صهیونیست‌ها علیه جمهوری اسلامی طراحی شده بود» اکنون چه اتفاقی افتاده که نظر مبارک در باره مفاهیم پایه دیپلماسی نیز دستخوش تغییر شده آن چنان که استدلالی کاملاً برخلاف می‌آورید و تصمیمی را که در آن زمان درست و مدبرانه و «بدون پذیرش تسلیم و قبول حرف زور» و«یک حرکت سیاسی و کار دیپلماسی» توصیف می‌کردید امروز مصداق «عقب نشینی» و مواضع خاتمی و دولت اصلاحات را «حرف‌های تملق‌آمیز نسبت به غرب» معرفی می‌فرمایید و متقابلاً توفیق آمریکا را در ایجاد اجماع جهانی علیه ایران و صدور پیاپی قطعنامه‌های شورای امنیت و تحریم‌های به تعبیر شما «وحشیانه» اروپا و آمریکا را نشانه و ملاک درستی دیپلماسی و راهبرد هسته‌ای کنونی ایران قلمداد می‌کنید؟ بی‌تردید دیدگاه اول شما درست و داوری‌ اخیر جنابعالی برخطاست و موفقیت آمریکا در همراه کردن کشورهای مؤثر جهان با خود علیه ایران پیروزی بزرگ این کشور، و ناتوانی ایران در «شکسته شدن» این «توطئه» «که از طرف آمریکایی‌ها و صهیونیست‌ها علیه جمهوری اسلامی طراحی شده بود»، شکست بزرگ دیپلماسی ایران به شمار می‌آید، و اقدام مدبرانه و خردمندانه در این عرصه همچنان تلاش برای شکستن این اجماع علیه ایران، تعامل همه جانبه با اروپا، روسیه، چین، هند و همسایگان قدرتمند خود و شایسته تنش زدایی در روابط با آمریکاست.
برای این که خطای استدلال جدید شما آشکارتر شود خوب است به وجه دیگر این موضوع و روندی که سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران پس از دولت اصلاحات طی کرده است نظری بیفکنیم. بی‌تردید موفقیت دیپلماسی آمریکا در قبال ایران بدون اشتباهات فاحش استراتژیک و تاکتیکی ایران در عرصه سیاست خارجی ممکن نبود. ارزیابی غیرواقع بینانه مسؤلان کشور از مناسبات جهانی و در نتیجه دیپلماسی نادرست دوران پس از اصلاحات که مورد تأیید و حمایت حضرتعالی نیز بوده است، بزرگ‌ترین خدمت را به آمریکا کرد و موجب شد تا جرج بوش بتواند در دور دوم ریاست جمهوری خود که مقارن با دولت اول آقای احمدی نژاد بود، توافق اکثر قریب به اتفاق (سی و پنج) کشور عضو شورای حکام آژانس بین المللی انرژی اتمی را برای ارسال پرونده هسته ای ایران به شورای امنیت سازمان ملل به دست آورد. سپس با جلب موافقت چین و روسیه، اکثریت قاطع اعضای متغیر شورای امنیت، و با همراهی کامل اروپا، از جمله انگلستان و فرانسه، بزرگترین اجماع جهانی را با محوریت آمریکا علیه ایران شکل دهد و قطعنامه‌های تحریم علیه کشورمان را در آن شورا به تصویب برساند.
حتما به خاطر دارید که رئیس جمهور مورد حمایت غیرمشروط جنابعالی، که دیدگاه‌های او را به ویژه در سیاست خارجی از دیگران به خود نزدیک‌تر می‌دانستید در جواب منتقدان، قطعنامه‌های شورای امنیت را کاغذپاره می نامید و در برابر قدرت های بزرگ رجزخوانی می‌کرد که «آنقدر قطعنامه صادر کنید تا قطعنامه دانتان … شود» و هم چنین لاف می زد که موضوع هسته‌ای موضوعی تمام شده و غیر قابل مذاکره است و ایران با کشورهای ۱+۵ فقط حاضر به گفت و گو درباره مدیریت جهانی است و در این گفت و گوها در نظر دارد بیست راهکار برای اداره جهان ارائه دهد. البته آقای احمدی‌نژاد در این ادعاهای گزاف تنها نبود، آقای علی لاریجانی نماینده جنابعالی در شورای امنیت ملی نیز که به توصیه شما، در دوره پس از اصلاحات مسئول پرونده هسته‌ای شد، دراین زمینه با رئیس دولت نهم رقابتی دیدنی داشت و می‌گفت: «چه کسی گفته است جمهوری اسلامی ایران برای حل مسأله هسته ای اش باید با غرب و اروپا مذاکره کند؟!» یا افاضه می‌فرمودند: «می‌خواهند ما را از لولوی شورای امنیت بترسانند». در آن زمان همه مقامات حاکمیت یکدست ایران طرفدار چشم بستن به روی غرب و نگاه به شرق شدند. این راهبرد اگر نتوانست مانع آرای مثبت روسیه و چین به قطعنامه‌های تحریم شورای امنیت علیه ایران شود، اما توانست روند نزدیکی اروپا به امریکا در قبال ایران را سرعت بخشد. در آن زمان پیش بینی‌ آقای متکی وزیر امور خارجه مبنی بر رأی نیاوردن قطعنامه تحریم، تنها سه روز قبل از صدور آن، میران درک و شناخت دستگاه دیپلماسی کشور از واقعیات جهانی را به روشنی به نمایش می‌گذاشت. این سطح درک و شناخت البته منحصر به مسؤلان دیپلماسی خارجی کشور نبود، در همان زمان که اعضای شورای امنیت سازمان ملل مشغول بحث و بررسی پیش‌نویس قطعنامه علیه ایران بودند، مجلسی که حضرتعالی آن را در یکی از سخنرانی‌هایتان به «درختی روییده در سنگلاخ» اصلاحات تشبیه فرمودید به جای عطف توجه و حساسیت به این مهم و پیگیری تحولات خارجی، با اهتمام وصف‌ناپذیری وقت خود را مصروف موضوعاتی نظیر اختلاف با دولت اصول‌گرا در باره تغییر ساعت آغاز به کار بانک‌ها و تغییر ساعت رسمی در آغاز سال جدید، می‌کرد و به این ترتیب میزان درک و فهم خود را از شرایط کشور و بحرانی که در آینده قرار است دامن‌گیر کشور شود به نمایش می‌گذاشت.
از مطالبی که عرض کردم خدای ناکرده تصور نفرمایید که قصد بنده آن است که عملکرد دوران و دولت اصلاحات را مطلق کنم و تمام خوبی‌ها و راستی‌ها را به آن نسبت دهم. قطعاً چنین منظوری ندارم. آن دوران نیز کوتاهی‌ها و اشکالات خاص خود را داشت اما یقیناُ حضرتعالی که سالیان دراز در حوزه سیاست و مدیریت حضوری تعیین کننده داشته‌اید نیک می‌دانید این عرصه، عرصه نسبیات است. عملکردها و ایده‌ها و طرح‌ها در این عرصه در مقایسه با یکدیگر سنجیده می‌شوند و برتری خود را به رخ یکدیگر می‌کشند. بنابراین اجازه دهید با یک مقایسه میان آثار و نتایج متضاد راهبرد سیاست خارجی در دوران اصلاحات و در دوران دولت اصول‌گرای تحت حمایت و تأیید مطلق شما مقصود خود را بهتر بیان کنم. در دوران اصلاحات شرایط منطقه‌ای و جهانی یکسره با شرایط امروز منطقه و جهان متفاوت بود. در آن زمان احساسات جریحه دار شده افکار عمومی آمریکا و جهان پس از جنایت یازده سپتامبر برای آقای بوش و جمهوری‌خواهان فرصت مغتنمی بود تا با توسل به شیوه‌های پوپولیستی و تقویت حس انتقام در مردم آمریکا، سیاست‌های جنگ‌طلبانه خود را عملی سازند. افکار عمومی آمریکا و جهان پس از آن حادثه کاملاً پذیرای هرتجاوزی از سوی آمریکا به بهانه مجازات تروریست‌ها بود. در میان کشورهای منطقه نیز هیچ کشوری به اندازه ایران با آمریکا روابط خصومت آمیز و سابقه برخوردهای خصمانه نداشت، بزرگ‌ترین متحد منطقه‌ای آمریکا در عراق و افغانستان سقوط نکرده بود، سفارت آمریکا در عراق و افغانستان اشغال نشده بود، دیپلمات‌های آمریکا در عراق و افغانستان به گروگان درنیامده بودند، هواپیماها و هیلیکوپترهای آمریکایی در بیابان‌های عراق و افغانستان نابود نشده بودند.این همه در ایران اتفاق افتاده بود. دولت عراق نیز پیش از آن در دوره بوش پدر با شکست مفتضحانه از کویت بیرون رانده و آنچنان تضعیف شده بود که بر بسیاری ازمناطق این کشور کمترین تسلطی نداشت. در نتیجه ایران می‌توانست هدف اول و یا دستکم یکی از اولین اهداف نظامی آمریکایی باشد که در آن زمان از حمایت کامل افکار عمومی داخلی و جهانی برای هر اقدام انتقام‌جویانه‌ای برخوردار بود. این تنها سیاست خارجی مدبرانه و معطوف به منافع ملی دولت اصلاحات به رهبری خاتمی بود که زمینه چنین اقدامی را علیه ایران توسط دولت بوش منتفی می‌کرد. آن دوره را با شرایط امروز کشور در برابر آمریکا و جامعه جهانی مقایسه بفرمایید. طی سال‌های پس از دوره اصلاحات و در حاکمیت دولت اصول‌گرای مطلوب حضرتعالی –البته تا پیش از خانه نشینی یازده روزه آقای احمدی‌نژاد- منطقه و جهان شاهد تحولات و رخ‌نمایی فرصت‌هایی بی‌نظیر به سود ایران بوده است. درآمدهای افسانه‌ای حاصل از افزایش قیمت نفت، که در شرایط عادی هر کشور پیشرفته‌ای را به سرمایه ‌گذاری و همکاری اقتصادی و صنعتی با ایران تشویق و ترغیب می‌کرد، بحران اقتصادی غرب که طبیعتاً موجب تقویت گرایش‌های ضد جنگ در غرب شده و ضرورت همکاری با کشوری ثروتمند مانند ایران را برای دول غربی به عنوان راهکاری برای کاهش مشکلات اقتصادی جذاب‌تر از هر زمانی کرده بود، شکل‌گیری‌ بهار عربی و سقوط دیکتاتورهای منطقه عربی یکی پس از دیگری، از بین رفتن مهم‌ترین تهدیدها در همسایگی ایران و … همگی شرایط مطلوب و کم‌نظیری در منطقه و جهان برای ایران به وجود آورده بود که در صورت استفاده از آن، می‌توانستیم امروز چه از نظر رشد و توسعه اقتصادی و چه از نظر سیاسی کشوری مقتدر و سرآمد منطقه باشیم. طی سال‌های اخیر راهبرد فاجعه آمیز سیاست خارجی و هسته‌ای، تصمیمات غلط و یا دیرهنگام، بی‌کفایتی و ناکارآمدی در استفاده از فرصت‌های بی‌نظیر تاریخی و نیز مواضع و اظهارات ماجراجویانه و ضد منافع ملی مسؤلان کشور، ایران را به چنان ضعف و انزوایی در منطقه و جهان دچار ساخته است که آن همه عوامل و شرایط مثبت، حتی مشکلات حاد آمریکا در عراق و افغانستان، نه تنها مانع از آن نشده است که ایران در معرض محدودیت و تحریم و تهدید همه جانبه قرار گیرد، بلکه آقای اوباما در مقایسه با جرج بوش توانسته است گام های به مراتب بلندتری علیه مصالح و امنیت ملی ما بردارد و افزون بر تحریم های شورای امنیت، خود تحریم های نفتی، بانکی و بیمه ای وسیعی را علیه جمهوری اسلامی به اجرا درآورد. با کمال تأسف باید گفت عملکرد دولتمردان در سال های اخیر به گونه ای بوده است که احزاب رقیب را در امریکا علیه ایران متحد کرده است. کافی است توجه فرمایید که آخرین مصوبه کنگره ایالات متحده علیه جمهوری اسلامی، در مردادماه سال جاری، با ۴۲۱ رأی موافق در برابر تنها شش رأی مخالف به تصویب رسید. طرفه آن که با وجود همه اقدام های فوق، باراک اوباما از طرف نامزد رقیب خود سخت مورد شماتت قرار گرفته که چرا علیه ایران نرمش نشان داده است و وعده می دهد که در صورت پیروزی در انتخابات و راه یابی به کاخ سفید، در قبال ایران مواضعی به مراتب سرسختانه‌تر اتخاذ خواهد کرد.
به هررو گفتار و رفتار نسنجیده دولتمردان کنونی موجب شده است که اروپا علاوه بر همراهی با امریکا در شورای امنیت، رأساً نیز اقدام به اعمال تحریم های بی سابقه علیه ایران کند. به این ترتیب میهن و مردم ما برای نخستین بار گرفتار تحریم های سه لایه به شرح زیر شده اند که برای کشور و ملت آثار سوء و ناگواری همراه داشته است:
الف) تحریم های شورای امنیت که برای همه کشورهای عضو سازمان ملل لازم الاجراست وهیچ کشوری نمی تواند آن ها را رسماً و علناً نقض کند.
ب) تحریم های نفتی، بانکی و بیمه ای ایالات متحده و اتحادیه اروپا
ج) اعمال مجازات و تحریم علیه کلیه اشخاص حقیقی و حقوقی که معاملات غیرمجاز -البته از دید کاخ سفید-، با جمهوری اسلامی برقرار نمایند.
برای این که تفاوت تحریم های جدید با آن چه در سابق اعمال می شد، روشن گردد، کافی است به برخی آثار آن ها تنها در فاصله یک ساله اخیر توجه کنیم. در این مدت :
الف- صادرات نفت به کمتر از یک سوم صادرات گذشته کاهش یافته است و کشتی‌های نفت‌کش حامل نفت ایران به رغم تخفیف‌های خیره‌کننده، بدون مشتری روی آب‌ها سرگردانند.
ب- ایران قادر نیست حتی قیمت فروش همین میزان نفت را با اختیار هزینه کند و برای خرید مواد غذایی و دارو هم با مشکلات عجیب و غریبی مواجه است.
ج- با چند نرخی شدن قیمت ارز‌های خارجی دستاورد بزرگ دولت اصلاحات در تک نرخی کردن ارز به هدر رفت و ارزش دلار در بازار آزاد تقریباً به سه برابر رسید( از ۱۰۵۰ تومان به بیش از ۳۸۰۰ تومان ) از نتایج فوری این چند نرخی شدن، تشدید و تعمیق فساد دولتی است که نفس پیکره بی‌رمق بوروکراسی کشور را گرفته است.
د- صنایع کشور به دلیل توقف واردات مواد اولیه و واسطه به بحرانی ترین وضعیت خود رسیده و روند تعطیل صنایع کشور و تولیدات مواد کشاورزی و دامی سرعت گرفته است.
ه- تورم واقعی در کشور چند برابر ارقام اعلام شده است، اما همین ارقام اعلام شده هم تکان دهنده است. نرخ تورم در تیرماه امسال ۹/۲۵ درصد اعلام شد. براساس آمار رسمی در این مدت قیمت مواد غذایی ۴۴ درصد افزایش یافته است. بیشترین فشاراین تورم لجام گسیخته بر قشرهای کم درآمد و به ویژه بر صاحبان درآمد ثابت( کارگران و کارمندان ) وارد می آید.
از طرف دیگر روند فزاینده فشار تحریم ها و افزایش روزانه قیمت‌ها و خدمات، نظام تصمیم گیری اقتصادی کشور را کاملاً مختل کرده است. برای مثال مرحله دوم هدف مندی( حذف) یارانه ها در سال جاری منتفی شد و آثار مثبت مرحله اول آن، به علت افزایش هزینه زندگی مردم، در حال زایل شدن است. براساس آمار رسمی طی سال گذشته خانواده‌های ایرانی با کسری بودجه بیشتری برای تأمین مایحتاج خود مواجه شده‌اند. و بیش از پنج میلیون نفر بر جمعیت زیر خط فقر کشور افزوده شده است. در سال جاری با توجه به افزایش‌های انفجاری قمیت‌ها وضعیت روش است.هدف از اجرای طرح هدفمند کردن یارانه‌ها رها کردن شانه‌های دولت از پرداخت حجم عظیم یارانه‌ها بود این در حالی است که امروز با سقوط آزاد پول ملی در برابر ارزهای خارجی دولت سوبسیدی به مراتب بیش از گذشته برای سوخت پرداخت می‌کند و اختلاف قیمت سوخت در داخل و خارج کشور بار دیگر به قاچاق گسترده سوخت به خارج کشور انجامیده‌ است و روز از نو و روزی از نو. بانک مرکزی قرارگاه جنگ های نامنظم اقتصادی!! تشکیل داده است. در فاصله دو ماه تیر تا پایان مرداد تصمیمات و سیاست‌های اعلام شده در باره ارز چهارده بار تغییر یافته است (به طور متوسط هر چهار روز یک بار تصمیمات عوض شده‌اند) مجلس از احتمال به راه افتادن مجدد سیستم سهمیه بندی کالاها(کوپن) سخن می گوید و جناب عالی نیز در فصل تابستان شعار جدیدی تحت عنوان «اقتصاد مقاومتی» مطرح کرده اید که به هر دلیل در شروع سال ۱۳۹۱ در فکر آن نبودید و به همین دلیل در نام‌گذاری سال جدید از ایده اقتصاد مقاومتی نشانی نیست.
اکنون آیا می توانید درباره این تناقض آشکار توضیح دهید که چرا صرف متوجه کردن اتهام محور شرارت به جمهوری اسلامی بدون آن که آقای بوش بتواند یک گام عملی علیه کشورمان بردارد، نشانه شکست دیپلماسی دولت اصلاحات است ولی تحریم سه لایه سال های اخیر و پیروزی ایالات متحده در متحد کردن کشورهای مؤثر جهان و از جمله اتحادیه اروپا علیه ایران، علامت موفقیت دیپلماتیک دولت اصولگراست؟
اگر به رغم همه شواهد و دلایل روشن یاد شده، همچنان بر درستی راهبرد سیاست خارجی و سیاست هسته‌ای جاری اصرار بفرمایید و آنچنان که بعضاً اشاره فرموده‌‌اید، معتقد باشید تحریم های جدید در پیدایش مشکلات فوق نقش مهمی نداشته است، آن گاه صریحاً بر بی کفایتی مطلق دولت و مجلس اصول گرا حکم فرموده اید که با وجود درآمد افسانه ای ۶۵۰ میلیارد دلاری نفت طی هفت سال گذشته، گرانی و تورم و نرخ رشد اقتصادی منفی را برای کشور به ارمغان آورده است. در این صورت جنابعالی به عنوان بالاترین مقام و بلکه تنها مقام تصمیم‌گیردر سطح تصمیمات کلان و به عنوان مقامی که مطابق قانون اساسی مسؤلیت نظارت و هماهنگی قوای کشور را برعهده دارد، آیا می‌توانید در برابر منتقدان، خود را از مسؤلیت این نتایج فاجعه بار مبرا بدانید؟ آیا کسی باور خواهد کرد که مقام رهبری که با حساسیت زاید الوصفی امور ریز و درشت کشور را تعقیب می‌کنند و حتی در باره نحوه انعکاس پرونده‌های اختلاس در رسانه‌ها احساس مسؤلیت و مداخله مستقیم می‌کنند، در قبال عملکرد دولت و مجلسی که به گفته موافق و مخالف شکل گیری آن نتیجه تدابیر ایشان است، نقش و مسؤلیتی ندارند؟
هنگامی که آقای خاتمی دولت را تحویل آقای احمدی نژاد داد، روابط با همه همسایگان دوستانه بود. اما امروز روابط ایران با عربستان، ترکیه، قطر، آذربایجان، امارات و بحرین سرد و گاه با تنش همراه است و روابط با سایر همسایگان هم وضعیت بهتری ندارد.پنج سفر یک جانبه رئیس دولت های نهم و دهم به عربستان و سفر شدیداً تحقیرآمیز وی براساس ابراز اشتیاق خودش به اجلاس سران «شورای همکاری کشورهای عربی خلیج» در قطر، گرهی از مشکل روابط سرد و بعضا تیره با همسایگان نگشوده است. آل سعود همکاری همه جانبه ای با غرب در ارتباط با تحریم ها به عمل می آورد، اتباع ایرانی را بدون رعایت موازین حسن هم جواری و به شکل توهین آمیزی اعدام می کند، در طرح‌های سیاسی و تبلیغاتی علیه ایران در منطقه آشکارا و به صراحت آمریکا را همراهی می‌کند، براساس اسناد منتشر شده در سایت ویکی لیکس مصرانه از آمریکا می‌خواهد به ایران حمله کند و در گفت‌و گوهای دیپلماتیک با کشورهای مشتری نفت ایران، تأمین نفت مورد نیاز آنن را تضمین می‌کند و عضویت دولت سوریه را از سازمان کنفرانس اسلامی، با حضور آقای احمدی نژاد در مکه به حالت تعلیق درمی آورد. حماس از ایران فاصله گرفته و به ترکیه پیوسته است. در ترکیه سپر دفاع موشکی ناتو علیه جمهوری اسلامی مستقر گردیده و دولت آذربایجان با اسرائیل روابط گرم و همکاری‌های نظامی و امنیتی برقرار کرده است در هر دو کشور افرادی به اتهام تروریست‌های وابسته به ایران محاکمه می‌شوند. دولت عراق که نزدیک‌ترین دولت همسایه به ایران است هواپیماهای ایران را برای بازرسی ناگزیر از فرود می‌کند و …
جناب عالی مستحضرید که مشی آقای خاتمی جلب اعتماد تؤامان دولت ها و ملت ها بود و در دوره ریاست جمهوری وی، جمهوری اسلامی به توفیقات زیادی در هر دو زمینه دست یافت. در دولت نهم تدبیر و عقلانیت در سیاست خارجی کنار گذاشته شد و سخنرانی‌های آتشین و شعار‌ی جای دیپلماسی را گرفت، در نتیجه با بسیاری از دولت های جهان دچار مشکل شدیم. آن اظهارات آتشین و تنش آفرین ازجمله از سوی جنابعالی نشانه شجاعت و برخورد عزتمندانه با غرب تلقی شد آن گونه که دیدگاه ایشان به ویژه در عرصه سیاست خارجی را از همه به خود نزدیک‌تر یافتید. هرچند آقای احمدی نژاد به دلیل سردادن آن شعارها مورد توجه افکار عمومی مسلمانان قرار گرفت ولی اتخاذ سیاست مبتنی بر معیار دوگانه در قبال دولت سوریه و حمایت ایران از این دولت در سرکوب وحشیانه و خونین اعتراض‌های مردم خود -که در آغاز ماهیتی کاملاً مسالمت آمیز داشت-، به جایگاه جمهوری اسلامی در اذهان عموم مسلمانان منطقه و جهان عرب لطمات جدی وارد ساخت و ایران به تعقیب سیاست های فرقه ای متهم شد.
اصولا در بهار عربی، حکومت تک صدایی و فردی، آن هم از نوع شیعی آن به هیچ وجه نمی توانست الگوی مسلمانان اهل سنت شود که اکثریت جمعیت سرزمین‌های عربی را تشکیل می دهند. راهبرد«استبداد در خانه، دموکراسی در جهان» هیچ خریداری در دنیا و نیز منطقه نداشت. از همان آغاز روشن بود تلاش ایران برای صبغه اسلامی بخشیدن به اعتراض‌های مردم به جان آمده از دیکتاتوری در این کشور‌های عربی و اقدامات پیدا و پنهان در تقویت جریان‌های اسلامی این کشورها به تقویت گرایش‌های سلفی- تکفیری در منطقه عربی خواهد انجامید. فرقه‌ها و جریان‌های خوارج مسلکی که تنفرشان از شیعیان و ایرانیان اگر بیش از نفرتشان از دول غربی و رژیم صهیونیستی نباشد کمتر نیست.
اکنون به نظر می‌رسد آن چه موجب شده است که مقامات ایرانی به جای حمایت از به قدرت رسیدن دولتی با گرایش اسلامی در سوریه، خواهان استقرار نظامی دموکراتیک در این کشور شوند، این است که می دانند ایجاد چنین حکومتی، به معنای حاکمیت سلفی/ تکفیری های سوری خواهد بود که دمار از روزگار علویان، مسیحیان و در نهایت مخالفان نظام تک صدایی درخواهند آورد و برای ملت خود و مردم منطقه فاجعه خواهند آفرید. با وجود این توجه ندارند که این روند و راهبرد درباره همه کشورهای عرب و مسلمان صدق می کند. بعید نمی دانم که اعتراف تلخ آقای احمدی نژاد مبنی بر پیشی گرفتن غرب و ایالت متحده از جمهوری اسلامی در جریان بهار عربی به علت مشاهده پیامدهای سیاست های نادرست ایران باشد. به گفته وی «دشمن کاری کرد که ترکیه به جان ایران بیفتد، ترکیه به جان سوریه بیفتد، قطر به جان عراق و عراق به جان عربستان و عربستان به جان ایران … با این تحولات می بایست خیلی هوشمندانه برخورد کرد. چون اگر دقت نکنیم علیه خودمان می شود. به نظرم تا این جا غربی ها از ما جلو هستند.» (ایران، ۲۶ مرداد ۱۳۹۱)، چرا ما عقب مانده ایم؟
آقای خاتمی مروج اسلامی بود که امروز مدل منتخب اشخاص و احزاب مسلمان در ترکیه، تونس، مراکش و مصر است. اسلامی که در آن نه عزت بهانه‌ای برای برباد دادن مصالح و منافع ملی می‌شود و نه مصالح و منافع ملی بهانه‌ای برای از دست دادن عزت و نه وجود دشمن بهانه‌ای برای نقض مردم‌سالاری و نادیده گرفتن بدیهی ترین حقوق ملت. با التزام به همین تفکر بود که آقای خاتمی زمانی پذیرفت شنونده نطق افتتاحیه رئیس جمهور امریکا در اجلاس سران کشورهای عضو سازمان ملل باشد که آقای کلینتون متقابلاً همان روز هنگام سخنرانی رئیس جمهور کشورمان در سالن مجمع حاضر شود. او حتی چند دقیقه بیشتر در ساختمان ماند بدان امید که با رئیس دولت اصلاحات دست بدهد. این صحنه‌ها را مقایسه کنید با صحنه‌های حقارت‌باری که در دوران پس از اصلاحات و به نام اصول‌گرایی شاهد آن بودیم. آقای احمدی نژاد، دست کم دو سال پای سخنرانی رئیس جمهور امریکا نشست بدون آن که هنگام نطق وی، حتی وزیرخارجه آن کشور در محل اجلاس حضور یابد. او پیروزی انتخاباتی آقای اوباما را تبریک گفت اما دریغ از پاسخی شفاهی به پیام مکتوب او. نامه‌های بدون پاسخ به سران کشورهای آلمان و آمریکا حتماً از خاطر مبارک نرفته است. از استقبال‌ها و بدرقه‌های توهین امیز و تحقیر کننده‌ای که در سفرهای آقای احمدی‌نژاد شاهد آن بوده‌ایم سخنی نمی‌گویم. با این اوصاف تصور نمی کنم شیوه آقای خاتمی را بتوان تملق گویی از امریکا و عقب نشینی پی در پی خواند و روش آقای احمدی نژاد را انقلابی و سرفرازانه نامید. متأسفم که در پاسخ به تحریف حقایق، چاره ای ندارم جز یادآوری برخی واقعیات تلخ در این زمینه از جمله رفتار ماجراجویانه در دستگیری ملوانان انگلیسی و تسلیم شدن شرم آور به اولتیماتوم ۴۸ ساعته دولت انگلیس و آزاد کردن ۱۶ ساعته ملوانان انگلیسی و به قول مقامات کشور متجاوز به آب‌های ساحلی ایران با بدرقه گرم رئیس دولت نهم و تعدادی از وزرا و اعطای هدایایی به آنان! تا معلوم شود فاصله بین ادعا و عملکرد، به ویژه وقتی شرایط دشوار می شود، چه مقدار است؟
سخن در باب ابعاد فاجعه‌ای که سیاست خارجی غلط و راهبرد هسته‌ای ناصواب برای کشور به همراه داشته است بسی فراتر از حوصله این نامه است و اگر بیم تصدیع بیش از حد نبود، هنوز حرف‌های ناگفته بسیاری برای گفتن وجود داشت. اما به همین مقدار بسنده می‌کنم. امید آن که شرح این حقایق به تجدید نظر در راهبرد هسته‌ای و سیاست خارجی جاری کشور کمک کند.

سید مصطفی تاجزاده- بند انفرادی اوین