۱۳۹۰ دی ۱۴, چهارشنبه

نامه مادر دو شهید به محمد نوری زاد




نامه مادر دو شهید به محمد نوری زاد


صدای آرام پسرانم مرا آرام می کند: نوری زاد از خود ماست مادر. نگران مباش!…
نامه ای از مادر دو شهید برای محمد نوری زاد
سلام محمدم
هرجمعه  درمیان بستر فرزندان شهیدم، بستری برای تو پهن می کنم. و خودم بربالین شما سه نفر می نشینم و با صدایی که انگاراز کوچه های غربت بگوش می رسد یک یک  نامه هایت را می خوانم. هر جمله را که می خوانم از پسرانم می پرسم: آیا شما با محمد نوری زاد موافقید؟ جواب آنها را می شنوم و به خواندنم ادامه می دهم. هرجمعه یک نامه. برسرجمله به جمله ، با پسرانم مجادله می کنم. این که نکند این محمد نوری زاد خون شما را ضایع کند؟ نکند با این نوشته ها راه رفته شما را به نجاست آلوده کند؟
صدای آرام پسرانم مرا آرام می کند: نوری زاد از خود ماست مادر. نگران مباش!
هرنامه ات ای نوری زاد، آتش به دل من می اندازد. من سواد تو را ندارم. اما تو خوب می دانی با هیزم کلمات با من مادر چه کنی و چگونه به خرمن من آتش می اندازی. یکبار که از خواندن نامه ششمت آتش گرفتم و دست به قرآن زدم که تو را نخواهم بخشید و راه تو را خواهم گرفت که چرا به راه من و فرزندان من و دیگر شهدا و امام شهدا لجن می پراکنی، همان شب دو پسرم را در خواب دیدم . خنده کنان پیش آمدند و سرم را به بالین گرفتند و نوازشم کردند و هرکدام دست روی قلبم نهادند و گفتند: مادرجان نگران مباش. نوری زاد از خود ماست. گفتم : پسرانم این آدم مگر به راه شما توهین نمی کند؟  مردی را نشان من دادند که جارو به دست جایی را جارو می کرد. جلو رفتم. تو بودی نوری زاد. خدای من شاهد است که تو بودی. جارو به دست. و راه شهدا را جارو می کردی. راه شهدا را جارو می کردی. راه شهدا را جارو می کردی.
دوست دارم در این غربت و بیچارگی این جمله را هزار بار فریاد بکشم. که تو داشتی راه شهدا را جارو می زدی. و کثافات این راه را در گودالی دفن می کردی.
از آن شب به بعد، نفرین های من به تو به دعا تغییر کرد. تو بعد از نامه ششم به زندان رفتی و من هرشب درمیان بستر پسرانم برای تو جا پهن می کردم. نامه هایت را برای دیگر مادران شهدا می خواندم و باهم گریه می کردیم. من شدم مدافع تو در میان خانواده شهدا. هرچه توانستم از تو و از گفته ها و نوشته های تو دفاع کردم تا این که بنیاد شهید به من اخطار داد. به ماموری که به در خانه آمده بود گفتم مرا از چه می ترسانید؟ از این که اسم پسرانم را خط می زنید؟ بسم الله. خط بزنید ببینیم چه کسی ضرر می کند. من یا شما؟
تو ای محمد نوری زاد ما را از بلاتکلیفی بیرون آوردی. به ما یاد دادی که می شود با اینها نبود اما خدا را دوست داشت و با خدا بود. می شود با حسین بود و با اینها نبود. وقتی می نوشتی که : آقا طرفداران شما خانه علما را ویران کردند و کسی هم جلودارشان نبود من این صحنه ها را با چشم خودم دیده بودم. ما چه صحنه ها که ندیده ایم. که اگر لب وا کنم بنیان این نامردها از جا کنده می شود.
پسرم محمد نوری زاد راست گفتی که اینها از خون بچه های ما استفاده کردند و خودشان به نان و نوایی رسیدند. اگر بگویم که ما با هرچه داشتیم و نداشتیم از اینها دفاع کردیم نه برای این که یک حقوق ماهیانه برای ما ببندند. برای  این که بچه های ما یک جامعه پاک می خواستند. جامعه ای عاری از دزدی و اعتیاد و بی آبرویی . وقتی دختر همسایه ما هر صبح برای تن فروشی می رود و نیمه های شب او را درخانه پیاده می کنند من سرم را به دیوار می کوبم که ای نامردها این است آن کشوری که در آسمانها به ما آدرسش را می دادید؟
من خودم به چشم خودم دیدم که یک آخوند بی ادب طلبه ها را برای حمله به خانه یکی از علما و سادات برجسته تحریک می کرد. با الفاظ زشت. زدند و شیشه ها  را شکستند و داخل مسجدش شدند و تخریب کردند و پیروزمندانه بیرون آمدند. پلیس هم ایستاده بود و تماشا می کرد. من به یکی از اینها که مرا می شناخت گفتم این مملکت مگر قانون ندارد که شما ها سرخود می زنید و خراب می کنید و می شکنید؟ می دانی به من چه گفت؟ گفت: قانون می خواهی؟ ما خودمان یک پا قانونیم.
کشوری که قانونش در دست مشتی شعبان بی مخ باشد معلوم است که شهدایش را دزدان سرگردنه می ربایند و از اسم شهدا برای خود کاخ می سازند و برای خود آبرو می تراشند.
خلاصه پسرم تو هم مهمان هرشب منزل غریب منی. من هرشب دو بستر برای بچه هایم پهن می کنم. و میان آن دو برای تو هم جاپهن می کنم. و خودم می نشینم بالا سرشماها و نامه هایت را بلند بلند می خوانم. این بار از ناله کبوتر ها نوشته بودی. رفتم و کبوتری را که درخانه داشتیم به یاد تو و به یاد پسرانم پر دادم رفت. آزادش کردم. به یاد آن آزادی که در خانه ما و در کشورما خبری از آن نیست.


شیراز- مادر شهیدان(……)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر