۱۳۹۰ بهمن ۱, شنبه

نامه ی تکان دهنده ی یک پزشک جوان ایرانی به آقای خامنه ای


به نام او که به محمد (ص) گفت بنویس


باسلام خدمت رهبر انقلاب
از ابتدا بایستی مرا ببخشید که شما را با صفات دور و درازی که مرسوم است خطاب نکردم و قصد دارم وقت گرامی شما را بگیرم اما به عنوان کسی که از نسلی است که ماحصل انقلاب است و در جنگ متولد شده و با اقتصاد جنگ بزرگ شده و با دفتر کاهی به مدرسه رفته و با اجناس کوپنی تغذیه شده و با کنکور سهمیه ای به دانشگاه رفته و اکنون پزشک است به خودم اجازه دادم که این حق را برای خودم قائل شوم و چند دقیقه ای رهبرم را به پای صحبت های خود بنشانم.
جناب آقای خامنه ای
فکر نکنم از سال ده شصت که من به دنیا آمدم و اوج پیشرفت سیاسی شما بود، به دلیل مشغله سیاسی وقت کرده باشید و به نسل ما نیم نگاهی کرده باشید لذا در این فرصت اندک به اجمال خودم را معرفی میکنم تا باهم نگاهی به پدیده دین گریزی در جوانان جامعه که ماحصل سیاست های اتخاذ شده در سالهای اخیر است بیاندازیم.
من در خانواده ای به دنیا آمدم که مادرم تنها برادرش را در جنگ تحمیلی از دست داده بود. مادربزرگم فقط به این دلیل که جنگ حق علیه باطل بوده و اینکه به گفته روحانیون و سران انقلاب ، شهادت در جنگ بهای زنده نگه داشتن اسلام است فرزندش را راهی جبهه کرده بود و پس از شنیدن خبر شهادتش از غصه دق کرد. بگذریم… من با مکتب القرآن شروع به تحصیل کردم و در ۷ سالگی مؤذن مسجد شدم.  آن زمان را فراموش نمیکنم که دهه فجر چه باشکوه بود در مدرسه. هنوز تصویر امام پای ثابت روزنامه دیواری های دهه فجر بود. فانوسها و چراغانی های مدرسه همه خبر از شادی بچه ها میداد… بچه هایی که گویی خبر از آینده خود ندارند. بعدها در آزمون ورودی مدرسه استعدادهای درخشان شهرمان قبول شدم. ۴۰ نفر بودیم که شروع به تحصیل کردیم. ریاست سازمان با روحانی بود به نام حجت الاسلام اژه ای (البته از زمین تا آسمان با اژه ای که این روزها اسمش سر زبان هاست فرق داشت). دید من را نسبت به روحانیت بیش از پیش باز کرد. انسان فرهیخته ای بود و همه جوره به فکر استعداد پروری. یادم می آید که همان دهه فجر همان سالها بود که برای اولین بار سخنرانی امام در نوفل لوشاتو را شنیدم که میفرمودند: در حکومت اسلامی کومونیست هم جایگاه خودش را دارد ، نهضت آزادی هم جایگاه خودش را دارد ، هر کس میتواند آزادانه دیدگاه خودش را بگوید”  و من به خودم می بالیدم که در چنین کشوری زندگی میکنم. راستی صحبت را آن سخن امام شد. شما از هم کلاسی آن روزهای من ندارید؟ تعجب نکنید میشناسید او را. اگر شما هم نشناسید اگر سراغی از دوستان وزارت اطلاعات بگیرید حتماً خبری از او دارند. اسمش کوهیار گودرزیست. دانش آموز روزنامه نگار آن روزها و دانشجوی هوافضای دانشگاه صنعتی شریف در سالهای بعد و فعال سیاسی و ساکن زندان اوین سالهای بعدتر. یادتان آمد؟ اگر هنوز هم یادتان نیامده اجازه بدهید اندکی از زندگی او بگویم. کوهیارفرزند پدری کومونیست بود. همان کمونیست هایی که به گفته امام قرار بود جایگاه خودشان را در انقلاب داشته باشند. اما به دلیل تهدیداتی که از سوی کانون قدرت برای پدرش وجود داشت درست زمانی که مادر کوهیار، کوهیار را حامله بود ، ترک وطن کرد و مادرش ماند و بچه ای که هیچ کس نمیدانست چه سرنوشتی در انتظارش است. پس انقلاب ما از ابتدا راه را کج رفت.
رهبر عزیز
از کوهیار گفتم… همواره بر این عقیده بودم بر خلاف آنچه برخی میگویند شما بر تمام اتفاقاتی که بر این خاک میگذرد اشراف دارید. آیا میدانید که ۱۲۰ روز است که مأموران وزارت اطلاعاتتان کوهیار و مادرش را ربوده اند؟ بدون هیچ حکم و سندی، و بدون هیچ دادگاهی…. پس به من حق بدهید که وقتی داستان عدل علی را کنار عدل سید علی میگذارم سردرگم شوم. بپذیرید که داستان کوهیار و اثر مهر بر پیشانی آقای اژه ای (سخنگوی قوه قضاییه، و نه ریاست اسبق سازمان استعدادهای درخشان) و آقای مصلحی مرا و جوانان نسل مرا از اسلام گریزان میکند. راستی هیچ از نحوه دستگیری مادر کوهیار شنیده اید؟ میدانید یک روز عصر که وی در منزل مشغول حمام بوده سربازان به اصطلاح گم نام امام زمان و مأموران اطلاعات شما به خانه ایشان ریخته و وی را دستگیر میکنند؟ والله که نمی توانم ماجرای خلخال دزدیده شده از پای زن یهودی را در کنار این ماجرا بگذارم و هضم کنم که روحانیون این مرز و بوم را چه شده.
برگردیم به مدرسه…. روزی با چند نفر از دوستان که مطالعه بیشتری داشتم صحبت میکردم که یکی از آنها از اعدام های سال ۶۷ گفت. یکی از اقوامشان را در آن سالها اعدام کرده بودند. باورم نمیشد. این همان اسلامی بود که قرار بود ما را به جایگاه انسانی برساند؟ و بعدها که بیشتر خواندم و بیشتر سردرگم شدم. شما راهنماییم کنید. شما که آن سالها را باید خوب یادتان باشد.
به هر حال روزگار گذشت و من و دوستانم علیرغم همه تبعیضات حاکم بر سیستم آموزشی وارد دانشگاه شدیم. همان سالها بود که دولت خدمتگزار که ارادت متقابلی نسبت به شما دارد بر سر کار آمد. در اولین قدم ها تیشه خود را به ریشه مدارس پرورش استعدادهای درخشان نشانه رفت اما دل مشغولی من این روزها نابودی آن مدارس نیست ، که نابودی تک تک دانش آموزان سالهای قبل این مدارس غصه ای بس بزرگتر است. میدانید چند نفر از آن ۴۰ در حال حاضر ایران را ترک کرده اند و در بهترین دانشگاه های دنیا مشغول به تحصیلند و بهترین امکانات را در اختیارشان قرار داده اند؟ بیش از ۲۰ نفر. البته به گفته دوست قدیمی شما و رئیس شورای نگهبان جناب آقای جنتی اگر نیمی از نخبگان هم بمانند کافیست…
حضرت رهبر
من با تمام اعتقاداتی که داشتم در انتخابات سال ۸۸ در مقابل سیل عظیمی از سؤالات قرار گرفتم که هیچ کس جوابگوی آنها نشد… حتی شما. یادتان که می آید در آن نماز جمعه چگونه مسئولیت خون من و دوستانم را بر عهده دوستان دیروز و دشمنان امروزتان حواله کردید. چندی بعد در اعتراضات روز دانشجو در محیط دانشگاه بدترین توهین ها و برخورهای فیزیکی از طرف مأموران حراست و بسیج دانشجویی به من و دوستان دانشجو شد اما هیچگاه روح شما مانند آذر ۷۸ جریحه دار نشد. بهترین دوستانم در مصاحبه های آزمون های دکتری به دلیل آنکه التزام به شما نداشتند از تحصیل محروم شدند.
راستی یک خاطره برایتان بگویم. سالها قبل معلمی داشتم که در کانون آموزش زبان تدریس میکرد. از هم وطنان خوب زرتشتی بود و بسیار انسان تحصیل کرده ای بود. هر از گاهی از جفاهایی که بر هم کیشانش میشد گله میکرد. میدانید سرنوشتش چه شد؟ دخترش در آزمون کارشناسی ارشد به دلیل اینکه پدرش مخالف نظام است رد شد ، خودش مدتی توسط سربازان گمنامتان ربوده شد و به وضع جسمانی اسفبار و باورنکردنی پس از مدتی طولانی ، در حالی که هیچ آثاری از آن انسان وارسته قبلی دیده نمیشد در گوشه ای از بیابان رها شد و چندی را در جنون گذراند و نهایتاً با خودکشی به زندگی خود پایان داد. آری اینست جایگاه کمونیست و نهضت آزادی و اقلیت مذهبی و دانشجوی مخالف و هر بنی بشری که کلمه ای خلاف آنچه شما خواسته باشید را به مخیله اش راه دهد.
راستی از محضر شما چند سؤال دارم: چه میشود که هم وطنان اهل سنت ما اجازه احداث مسجد در پایتخت را ندارند؟ چه میشود که هم وطنان یهودی ما از حداقل حقوق انسانی در این خاک محرومند؟ چه میشود که کوهیار و کوهیار ها بهترین سالهای عمرشان را در بدترین نقطه ای که تصورش هم ممکن نیست میگذرانند و از تحصیل محروم میشوند؟  شما میدانید من جواب پیرمردی را که رگش را زده بود چون شرم داشت به زن و بچه اش بگوید از خرید نان ناتوانست، و از من دلیل امید به زندگی را جویا بود، چه باید بدهم؟
به نظر شما اگر مادربزرگم زنده بود باور داشت که با شهادت پسرش اسلام زنده مانده است؟
در پایان باید هشدار بدهم که اگر اوضاع بر همین منوال ادامه یابد، اگر حضرات همچنان چشم بر نابودی این نسل بسته و به مال اندوزی و آتش افروزی در دنیا بنشینند، اگر همچنان دلخوشی حضرات این باشد که نیمی از نخبگان باقی بمانند کافیست، اگر همچنان جای نخبگان کشور زندان اوین باشد و جای دزدان گردنه بر مسند امور، دیری نخواهد پایید که دست روزگار روی دیگر سکه را نیز به شما نشان خواهد داد.
هرچند نومیدی تمام فضای مملکت را گرفته و دولت از هیچ تلاشی برای نابودی کشور فروگذار نکرده و من و سایر جوانان  هیچ اثری از آینده ای روشن در محیط سیاسی و اجتماعی جامعه نمی بینیم ، اما همچنان بر این عقیده ایم که اگر راه نجاتی هست از داخل کشور میگذرد و چرا شما در این مسیر همراه با ما سوار بر کشتی نجات نشوید و از این طوفان بلا گذر نکنید؟ به ملت رو کنید تا با چشم خود ببینید چگونه آغوششان را به روی شما باز میکنند. رهبر عزیز از ملت عذربخواهید تا مباد آن روز که ملت نام شما را به عنوان مردود تاریخ بر قلب هایشان حک کنند.
والسلام
یک پزشک جوان
۲۵/۹/۹۰

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر