۱۳۹۰ دی ۱۲, دوشنبه

به نام مردم ایران و به نام جان‌باخته‌گان راه آزادی


«نامه‌ای از یک طراح و نویسنده به رهبر نظام امنیتی ولایت‌فقیه»

به نام مردم ایران و به نام جان‌باخته‌گان راه آزادی
آقای علی خامنه‌ای!
این‌ نامه را فردی به شما می‌نویسد که مانند بسیاری در جامعه ایرانی، نه به خدا و پیغمبر ایمان دارد و نه به یکی از نقل قول‌هایی که به عنوان حدیث از امامان بر سر منبرها نقل می‌کنند کوچک‌ترین باوری. اما به کرامت انسانی باور داریم و چراغ راهمان نخست عقل است و سپس تجربیاتی که بشر در طول تاریخ خود کسب کرده و قوانینی بیرون آورده که امروزه در کشورهای پیش‌رفته رواج دارند.
البته تصور نکنید جنایت‌های نظام جمهوری‌اسلامی و سپس نسخه ولایت مطلقه فقیه آن در سی و دوسال گذشته در درون و بیرون از مرزها مرا از خدا و دین دور کرده است، خیر. بنده نیز همانند شما از یک مادر شیعی‌مذهب زاده شدم. تفاوت در آن‌جا است که شما در لحظه تولد در رحم مادرتان «یاعلی» گفتید، اما من از همان کودکی حرف‌هایی را که در مورد سوزاندن آدم‌ها در آتش جهنم می‌زدند باور نمی‌کردم. این‌ها را از این نظر خدمت شما می‌گویم تا آگاه باشید ایرانی‌ها درست مانند طیف رنگین‌کمان هستند. گرچه چند رنگ در طیف نوری بیش‌تر به چشم می‌آیند، اما اگر با دقت به آن نگاه شود، بی‌شمار رنگ‌های متنوع و گوناگون در لایه‌های طیف‌های رنگی وجود دارند.
آیا شما تا کنون به جامعه ایران این‌گونه نگاه کرده‌اید؟
وقتی مسجد سنی‌ها را بر سرشان خراب می‌کنند و از نیایش آن‌ها جلوگیری می‌شود و حتا آن‌ها را مضروب و مصدوم می‌کنند، رشته‌ای از رنگین‌کمان سرزمین‌مان را سوزانده‌اند. وقتی برای بهاییان حق زندگی و تحصیل قایل نیستید، و وقتی با بگیروببند به دنبال دراویش می‌گذارید، رشته‌های دیگری از این رنگین‌کمان را سوزانده‌اید.
البته رنگ‌های سوخته در دشت‌ها و در کوه‌پایه‌های این سرزمین انگشت‌شمار نیستند که به چشم نیایند. هر سو که بنگرید سوخته‌گان در برابر دیده‌گان شما هستند، تنها باید چشم‌ها را باز نگاه‌داشت تا دیده شوند! برخی از آن‌ها قدشان بلند نیست و شاید ده بهار را هم از زندگی پشت سر نگذاشته باشند. چون صبح تا شام در زباله‌ها به دنبال یک لقمه نان می‌گردند، حتمن از لباس‌های کثیفی که به تن دارند آن‌ها را می‌شناسید و اگر این هم کمکی نکرد به چهره‌هاشان نگاه کنید؛ اگر صورت‌شان در لابلای زباله‌ها سیاه نشده باشد، غباری از غم را در چهره‌هاشان می‌شود دید که کوله‌بار سنگین زندگی را با خسته‌گی به دوش می‌کشند و به آینده‌ی تیره‌ای چشم دوخته‌اند که در هیاهوی بی‌قانونی و هرج و مرج مدیریتی گم شده است. به آن‌ها می‌گویند «کودکان کار». آیا تا کنون این اصطلاح به گوشتان خورده است؟ آیا می‌دانید چند ده یا چند صد هزار از این دست کودکان در کشور به سختی روزگار می‌گذرانند؟
آقای خامنه‌ای؛
مُلک ایران که امروز راه‌بری آن در اختیار شما قرار گرفته، آب و خاکی است که کلیه ساکنان آن؛ اعم از شیعه و سنی، زرتشتی و کلیمی، مسیحی و بهایی، ارمنی و آشوری، آذری و بلوچ، کرد و ترکمن و عرب، و خلاصه کلیه شهروندان با باورهای گوناگون ساخته‌اند و از آن پاسداری کرده‌اند. ایران یعنی ترکیبی از عناصر برشمرده شده و شما به عنوان رهبر مسوول هستید تا توازن میان آن‌ها را حفظ کنید و هم‌واره در پیوسته‌گی آن‌ عناصر بکوشید. اما متاسفانه شاهد هستیم که شما به اتفاق گروهی از نظامیان نوکیسه، به خود اجازه داده‌اید به تنهایی مالک کلیه نعمت‌ها و ثروت‌های این مُلک شوید و همه را آن‌گونه که خود می‌پسندید به مصرف رسانید.
مشکل کشور ما بیش‌تر از آن‌جا ناشی می‌شود که شما در جای خدا کرسی زده‌اید و به‌نام او ظلم می‌کنید. به باور من اگر آن خدای عادلی که در کتاب‌های مذهبی از آن سخن رفته وجود می‌داشت، اجازه نمی‌داد شما و هم‌دستانتان از قدرت او برای تجاوز به حقوق بنده‌گانش استفاده کنید!
ابتکار آقای نوری‌زاد در نگاشتن نامه‌های سرگشاده به شما و امکانات جدید فن‌آوری رسانه‌ای در انتشار وسیع آن‌ها، گرچه شما را از راهی که انتخاب کرده‌اید بازنگرداند، و شما و هم‌پیمانان شما هم‌چنان به راه کوری که ممکن است به نابودی ایران منجر شود ادامه دهید، اما آگاهی خود یک نوع سلاح است و وقتی آن‌را به‌میان مردم بردی و با همه تقسیم کردی، آن‌گاه دیوار سازمان‌های مخوفی که شما در اطراف خود ایجاد کرده‌اید به خودی خود فرو می‌ریزند و تیم شما بی‌پناه خواهد ماند. تردیدی ندارم که به عواقب این‌ها فکر کرده‌اید، اما کم‌تر دیده و یا در تاریخ خوانده‌ام که دیکتاتورها به رای خود از تخت فرمان‌روایی پایین روند. زین‌العابدین بن‌علی، رییس‌جمهوری پیشین تونس که به سود مردمش از قدرت کناره گرفت، از جمله استثناها بود.
نامه‌های (یکشنبه 4 دی) دوتن از افرای که سال‌ها در دست‌گاه حکومتی کار می‌کردند به آقای نوری‌زاد، به‌روشنی فاش می‌سازند که شیشه ولایت شما از درون ترک برداشته است. ولی این‌که چرا آقای عزیز جعفری از شما ناراضی است جای پرسش است. شما که دست نظامیان را در سرکوب مردم کاملن باز گذاشته‌اید، ایشان چرا باید از شما ناراضی باشد؟!
این‌که این حکومت تا به امروز دوام آورده، از این رو است که راه‌برانش لباس مردان اسلام را به تن داشتند و سه دهه به طول انجامید تا توده مردم از این توهم بیرون آیند و دریابند؛ نه این‌که رهبران جمهوری‌اسلامی نایبان خدا نیستند بلکه اشتباه می‌کنند و آن‌هم اشتباه‌های جبران ناپذیر. چراکه بر اساس کتاب‌های ادیان، خداوند خون‌خوار نیست و به حریم بنده‌گانش تجاوز نمی‌کند.
گرچه مستی‌ی قدرت، هشیاری شما را ربوده و احتمالن در همین مستی دنیا را وداع خواهید گفت، اما این وظیفه ماست تا بنویسیم و شما را به مسوولیتی که پذیرفته‌اید آگاه کنیم. شما رهبر این کشور نشده‌اید تا آن‌گونه که امیال و خواسته‌های شخصی می‌طلبد بر این سرزمین حکم‌رانی کنید. وظیفه رهبر یک ارکستر هم‌آهنگ ساختن نواهای سازهایی است که در ارکستر نواخته می‌شود، و نه آن‌که سازی را از آن میان برگزیند و مدام در آن بدمد و گوش فلک را بیازارد، زیرا به گوش خودش سازگارتر می‌آید.
مستی‌ی قدرت، عقل را از سر شما ربوده و شعور شما را دچار تزلزلی جدی کرده است. شما قوه تشخیص را حتا برای آینده خانواده خویش از دست داده‌اید و کوچک‌ترین صلاحیتی برای اداره کشور ندارید. شما تحریم‌ها را «یک نعمت» خواندید و رییس‌جمهور منتخب شما آن‌ها را کاغذپاره خواند. آیا تحریم بانک مرکزی که حاصل آن در سقوط واحد پول کشور تجسم پیدا کرده، کاغذپاره است؟
 
برخی از روحانیون که همان مزدبگیران دربار ولایتی هستند از «رهبری داهیانه» شما بر سر منبرها سخن می‌رانند. آیا درگیرکردن کشور در جنگی پوچ بخشی از رهبری‌های داهیانه شما است؟
شما یک نگاهی به مجلس شورای اسلامی‌ی کاردستی خودتان بیندازید و آخرین درگیری در مجلس میان بهروز مرادی رییس سازمان هدف‌مندی یارانه‌ها و سیدحسین حسینی نماینده فریمان را درحین بررسی طرح 2 فوریتی استفساریه ماده 12 قانون هدف‌مندی یارانه‌ها را در نظر بگیرید. مجلسیان از ترس این‌که مبادا احمدی‌نژاد دهان باز کند و ناگفتنی‌ها را فاش سازد و آخرین قطره‌های آبروی حکومت دینی بریزد، می‌ترسند او را به مجلس احضار کرده و از او در مورد پول‌هایی کلانی که از خزانه ملی به دزدی رفته پرسش کنند. آیا شما که خود را رهبر کشور می‌دانید، مسوولیتی در قبال پول‌های به یغما رفته احساس نمی‌کنید؟
شما می‌گویید کشور قانون دارد، من دخالت نمی‌کنم مگر اون‌جایی که
نخست باید توجه داشته باشید، در قانون اساسی که در سال 57 مورد تایید مردم ایران قرار گرفت ولایت‌فقیه نیامده بود، اما آقای روح‌اله خمینی که در کشتار دگراندیشان و ظلم به اقوام ایرانی استاد شما بود، این صیغه را وارد قانون اساسی کرد و سرنوشت کشور را به این‌جا کشاند که امروز شما به خود اجازه می‌دهید تا در کوچک‌ترین مسایل کشور دخالت مستقیم کنید و نامش را بگذارید: «مگر اون‌جایی که».
رهبری مقوله‌ایست که با قبول مسوولیت هم‌راه است، چیزی که شما هیچ‌گاه خود را مقید به رعایت آن ندانستید و تمام مشکلات کشور را بر عهده «دشمنان خارجی» گذاشتید. در شمارش آرای انتخابات تقلب می‌کنید و آن‌را به حساب دشمن خارجی می‌گذارید، چماق‌داران و نیروهای امنیتی خود را برای درهم شکستن دانش‌گاه‌ها وارد کارزار می‌کنید و به دشمن خارجی نسبت می‌دهید. مزدوران خود را برای کشتن مردم معترض در روز روشن به خیایان‌ها می‌فرستید و به حساب دشمن خارجی می‌گذارید. اگر هر چه در کشور اتفاق می‌افتد زیر سر دشمنان خارجی است، پس شما چه‌کاره‌اید؟! شما چه‌گونه رهبری هستید که تنها نظامیان و مزدبگیرانتان از شما پشتیبانی می‌کنند؟
وقتی شما که رهبر این مملکت هستید، سرنوشت دختران جوان این سرزمین را به دستان کثیف موجوداتی چون حسین طائب می‌سپارید، از ماموران کلانتری‌های ۱۱، ۱۲ و ۱۳ قزوین چه انتظاری می‌توان داشت که به بهانه مبارزه با مظاهر بدحجابی و فساد، دختران را در پارکینگی به نام پارکینگ شرکت نفت مورد تجاوز قرار ندهند! وقتی پیش‌نماز چنان کند، از نمازگزاران چه انتظاری می‌توان داشت. آیا در این کار هم دشمن خارجی دخیل بوده است؟
در خرداد 88 شما و مجلس دست‌نشانده شما و سپاه پاسداران و سازمان بسیج و بسیاری از روحانیون مزدبگیر، همه دست به دست یک‌دیگر دادید تا محمود احمدی‌نژاد را در پست رییس‌جمهوری ابقا کنید و برای رسیدن به این هدف به دستگیری، شکنجه، تجاوز و کشتار مردم دست زدید. اما حساب و کتاب شما غلط از آب در آمد و همه دیدند رییس‌جمهوری محبوب شما که در چاکری از تمام رقیبان پیشی گرفته بود، این‌بار خم نشد تا دست شما ببوسد. آیا دشمنان خارجی بودند که در صندوق‌ها دست بردند و هرآن‌چه نیروی امنیتی که موجود بود برای سرکوب معترضان به خیابان‌ها فرستادند؟
مسوول کلیه این وقایع شما هستید و نه غیر! این شما هستید و هم‌دستان نظامی و غیرنظامی‌تان که کشور را در برخوردی بی‌منطق و دیوانه‌وار با جامعه جهانی گرفتار کرده‌اید و هرکس را که به شما و روش رهبری شما کوچک‌ترین انتقادی کند، روانه زندان و سیاه‌چال‌های ولایتی می‌کنید.
مردم ایران به فضای باز نیازمندند تا آزادانه تنفس کنند و کشور را آن‌گونه که خود صلاح می‌دانند برای فرزندان خویش بسازند و اداره کنند. نسل‌های امروز نیازی به ولایت‌فقیه ندارند و اگر شما ادعا می‌کنید دارند، یک رفراندم زیر نطر بازرسان بین‌المللی برگزار کنید تا اشتباه شما بر خودتان و بر همه‌گان روشن شود.
کشوری مانند نروژ ولایت‌فقیه ندارد و در شروع دهه 60 میلادی بسیار اندک بودند افرادی که به امکان یافتن ثروت در زیر خاک و کف دریاهای این کشور فکر می‌کردند. اقتصاد نروژ عمدتن از راه کشاورزی، جنگل‌داری و ماهی‌گیری اداره می‌شد و یک خانواده چند نفره در یک اطاق زندگی می‌کردند. پس چه حادثه‌ای رخ داد که چهل سال بعد در سال 2000، نروژ از نظر سازمان جهانی زیست، در چند سال متوالی مقام بهترین کشور را برای زندگی کردن از آن خود کرد؟‌
به آلمان نگاه کنید که نه ولایت‌فقیه دارد و نه قطره‌ای نفت در خاک آن سرزمین یافت می‌شود، اما جمهوری‌اسلامی تجهیزات امنیتی خود را از آن‌جا وارد می‌کند. چرا آقای رهبر؟ اگر ولایت‌فقیه ضامن سعادت کشور و مردم است، پس چرا ایران را ویران کرده‌اید؟!
شما که کوچک‌ترین علاقه‌ای به نگاه‌داری از میراث فرهنگی این سرزمین نشان نمی‌دهید و تخت‌جمشید، یعنی کهن‌ترین نشان تاریخی این کشور سال‌هاست دارد در اثر عوامل طبیعی ویران می‌شود، چه‌گونه خود را رهبر این سرزمین می‌دانید؟ وقتی دانش‌جو، نویسنده، استاد دانش‌گاه، پروفسور، گارگر، وکیل، روزنامه‌نگار و فیلم‌ساز در زندان‌های مخوف ولایت‌فقیه گرفتارند، پس شما خود را رهبر کدام گروه در این کشور می‌دانید؟
مهم نیست نام من چیست. نام من می‌تواند نام پدر سهراب باشد یا پدر کیانوش آسا. من می‌توانم هم‌نام مادر ندا باشم یا هم‌نام یکی از دختران و زنانی باشم که در زندان‌های جمهوری اسلامی به آن‌ها تجاوز شده است. ممکن است من هم‌نام فهیمه سلحشور، دیپلمه ۲۵ ساله‌ای باشم که روز یک‌شنبه ۲۴ خرداد در اثر ضربات باتوم مزدوران شما به سرش در میدان ولی عصر دچار خون‌ریزی داخلی شد و آخرین روز زندگیش رقم خورد، ولی هر نامی که داشته باشم، یک ایرانیم.

مهیار فرآورده
۱۳۹۰ دی ۱۲

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر