۱۳۹۱ خرداد ۱۹, جمعه

نامه ششم روح الله زم به رهبر ایران


                                                       جناب آقای خامنه ای: فاین تذهبون؟ 



رهبر جمهوری اسلامی ایران

اکنون خدای عز وجل را سپاس می گویم که توفیق واگویی نا گفته ها را به من عطا فرمود و مرا یاری داد تا بر ترس و جهل و تاریکی چیره شوم و نکاتی را من باب" النصیحه للائمه المسلمین" باز گو نمایم. چه اینکه قرار بود حکومتی که با ادعای حکومت "علوی" بر پا میشود حاکم حکومتش تابع قانون باشد,هر فردی از افراد ملت بتواند در برابر سایرین زمامدار مسلمین را استیضاح نماید, و گروهی به صرف شعار"مرگ بر فلان کس"توسط حاکم حکومت کشته و اسیر نشوند و آحاد جامعه بتوانند حاکم حکومت را به محکمه صالحه احضار نمایند...چه کنیم که وعده ها همگی پوچ از آب درامد و آن مردم ستمدیده که برای اقامه "آزادی و برابری" قیام کرده بودند قیامشان مصادره به مطلوب گردید و اکنون اسیر حکومت و حاکمی شده اند که روزی صد بار به حکومت قبلی ایران باز می گردند و از آن دوران یاد می کنند.آنهایی هم که حاکم را استیضاح می نمایند زیر فشار انواع تهمتها و
فشارهای امنیتی گرفتار میشوند.اما ما را از این فشارها باکی نیست
توفیق خداوند و شکر اینجانب از این ناحیه است که در وانفسای قدرت , ثروت و شدت مریدان شما   و ظلم روا رفته بر فرودست و تهیدست و خوان گسترده "ولایت" شما برای چاکران , هیچگاه بر سر سفره چپاول ملت ایران ننشستیم و زندگی پر تنعم در خوان "بیت المال" را به "خانه به دوشی" و "آوارگی" ترجیح دادیم تا صدایمان همواره بلند باشد به شکایت از شما و حکومتتان در محضر پروردگار قادر متعال

جناب آقای خامنه ای
تقارن این ایام مبارک با خاطراتم مرا وادار می سازد به آن خاطرات ناگفته بپردازم تا چاکران درگاه"بیت شما" در اندرونی و بیرونی فرصت تحریف تاریخ نیابند .
در زمانه ای که حکومت مقتدر اسلامی ایران شعار "بستن تنگه هرمز" را سر می دهد و به ناگاه از آن شعار عقب نشینی کرده و "خانه سینما" را به جای "تنگه هرمز"می بندد نباید فردی دیگر پیدا شود تا بسان "قلاده های طلا" تاریخ این مرز و بوم را تحریف نماید. پس بیان این ناگفته ها فی الحال ارجحیت دارد بر مطالب مهم دیگر

سه سال پیش در وانفسای گیر و بندهای پس از "خطبه خون" شما , در روز دوم ماه رجب در خیابان پیروزی طی یک قرار تلفنی و در کمین تعداد زیادی مامور امنیتی دستگیر شدم و به شکل زننده ای به بند ویژه امنیتی سپاه منتقل گردیدم. مطابق قانون حداکثر مدت ۴٨ ساعت پس از دستگیری باید مورد "تفهیم اتهام" واقع میشدم.اما وقتی حاکم به قانون عمل
ننماید مامور را چکار؟ حدود پانزده روز بعد در حالیکه هیچ شواهدی دال بر گناه حکومتی نداشتم تفهیم اتهام شدم به همان اتهامات "کلیشه ای رایج" در دادگاههای آن دوران

پدر و مادرم و خانواده ام بمدت پانزده روز از من هیچگونه اطلاعاتی نداشتند و گمان بردند من کشته یا مجروح شده ام.به تمام بیمارستانها و کلانتریها و قبرستانها مراجعه کردند برای یافتن من.اما ردی از من نیافتند و بالاخره پس از دو هفته بازجوها اجازه یک تماس کوتاه بمن دادند که آنها بفهمند من زنده ام و دیگر آواره نباشند و پس از آن بی خبری تا مدتهای مدید.
در زندان بارها مورد تعدی و ضرب و شتم بازجویان به هر دلیلی قرار گرفتم برای اقرار تحت فشار له و علیه بسیاری از افراد مورد نظر بازجویان سپاه و دلسوزان جامعه

در همین ایام مبارک بود که روز یکشنبه ای از ایام گرم و بلند تابستان ۱٣٨٨ خبر شهادت سه شهید کهریزک را شنیدم و فردای همان روز زمانیکه درخواست غسلی برای روز میلاد حضرت علی (ع) را نمودم در راه حمام بشدت مورد ضرب و شتم زندانبان قرار گرفتم که تو مسلمان نیستی! تو را چه به این غلطها.

واقع امر اینست که من برای غلبه بر استبداد و خشونت بازجویان گریزی جز خدا نیافته بودم.خدایی که انگار در آنجا نیست و صدای کسی را نمی شنود.من ۵۵ روز مداوم در روزه بودم و بازجویان سپاه مرا با همان حالت ضرب و شتم و فحاشی و تعدی می نمودند و آیات قران را بر سرم می کوفتند.پس از شنیدن خبر شهادت آن سه جوان معصوم , زندانبانان بدستور "سعید مرتضوی" دادستان وقت تهران تمامی زندانیان بند یک-الف را از سلولها خارج و در راهرو با چشم بند پشت سر هم به خط کردند و دکتری آمد که واکسن مننژیت تزریق نماید.اما چه ارتباطی بین کهریزک در جنوبی ترین نقطه تهران و اوین در نقطه شمالی تهران و اصولا سرایت این بیماری به آنجا وجود داشت؟؟ برای درک این ارتباط به ادامه توجه فرمایید

من میدانستم فردی که جلوی من است کیست؟ چون صدای نجواها و زمزمه های شبانه و خواندن قران و نماز شبش را از کانال کولر می شنیدم.او در سلول مجاور من ساکن بود و کسی نبود جز مهندس "محمد رضا معتمد نیا" مشاورویژه شهید رجایی و رییس ستاد صنعتگران مهندس میر حسین موسوی...دوست دارم بیشتر از او برایتان بگویم تا بدانید چه بلایی بر سر انسانهای مومن و آزاده آوردید.شاید در تاریخ نیز ثبت شود.

او با وزنی بالای یکصد کیلوگرم به زندان آمد.هر شب نجوای شبانه اش با خدا را از کانال کولر می شنیدم و با لحنی دل انگیز قران میخواند و روزهای بعد را به روزه مشغول بود.
او در اهواز یک مغازه داشت و در گرمای شدید آن شهر که بالغ بر ۵۵ درجه سانتیگراد است یازده ماه از سال را روزه نگه می داشت.مرجع تقلید ایشان تا قبل از دستگیری شما بودید و دوستان نزدیکش نقل می کردند : اگر در جمع خصوصی و دوستانه شان کسی بیانی جز "آقا" را در مورد شما بکار می بست مورد شماتت او واقع میشد. بر در ورودی ستاد صنعتگران آقای موسوی نوشته بود:" با وضو وارد شوید"...بازجویان شما در زندان اوین و بند سپاه بارها او را از ناحیه مقعد تحت شکنجه قرار دادند و به آن ناحیه شوک الکترونیکی با دستگاه وارد می کردند.بطوریکه پس از دیدن او در مختصر زمان ایام کوتاه آزادیش , وزنی بالغ بر ۵۰ کیلو داشت...حیف است این سطور را می خوانید و گریه نمی کنید...در حکومت شما این کوچکترین اتفاق است که من میدانم. شما مسئول مستقیم این اقدامات هستید. نمیدانم قصد توبه دارید یا خیر؟ اما ما نشانی از پشیمانی در شما نمیبینیم.
او اکنون با جسمی نحیف در زندان است و پس از اعتصاب غذایی بلند مدت اکنون بخاطر نجات جان"حسین رونقی ملکی" دوباره تصمیم به اعتصاب غذا دارد.حسین نیز در زندان ظلم شماست. دو کلیه اش را زیر شکنجه از دست داده و قریب است خون دیگری دامان شما را بگیرد و دنیایتان بیش از این مشوش شود. شما برای حفظ پایه های لرزان حکومتتان تا کی قرار است خون بیگناهان را به گردن بگیرید؟ آیا پایه های لرزان حکومت فعلی شما به اینهمه خون می ارزد؟ پس خدا کجاست؟ اصلا خدا کیست؟

مهندس "محمد رضا معتمد نیا" در آن روز نفر جلویی من بود و بر روزه خود اصرار داشت و پزشکان نتوانستند به او واکسن بزنند.اما مرا کتک زده و آن واکسن را بمن تزریق نمودند و روزه مرا ناخواسته باطل کردند

اکنون برای نخستین بار میگویم که آن واکسن تنها بهانه ای بود برای "عدم سرایت مننژیت".من ساعتی بعد به هواخوری ده دقیقه ای بعدازظهر همان روز هدایت شدم و دیدم دنیا دور سرم می چرخد. اختیار لبان و حرکات و دست و پایم را نداشتم و حالتی خلسه آور به من دست داده بود...حالتی توام با رضایت و مسرت که توصیف آن دشوار است.یک حالت خاص .بعد از هواخوری به اتاق بازجویم هدایت شدم و آقای مصلحی به همراه بازجوی تند و خشن همیشگی که مکملش بود نزد من آمد و گفت "امشب برای مصاحبه می رویم به یک سالنی که چندین دوربین در آن از شما فیلمبرداری می کند.شما باید حرفی را بزنی که فردا وقتی به قاضی می دهیم او دستور آزادیت را بدهد".من با همان حالت توام با رضایت اعلام .آمادگی کرده و مطالب را با هم مرور کردیم..در همین حین بود که دو نفری از اتاق خارج و به اتاق مجاور برای ضرب و شتم "عیسی فریدی" رفتن(شرح آن در مکاتبات قبلی آمده است)...نزدیک اذان مغرب مرا به سالنی در طبقه دوم ساختمانی بردند. پیراهنی جدید و نو بر تنم پوشاندند وجایگزین آن لباس آبی دکمه دار نمودند و شانه ای برای مرتب کردن موهایم در اختیارم نهادند.سه دوربین و دو ضبط صوت آی سی حرکات و حرفهای مرا ضبط کردند و من گذشت زمان و کردارم را نمی فهمیدم. فقط از پشت پرده ای آبی رضایت بازجویانم را حس می کردم. قبل از هر سوال درباره چگونگی پاسخ و مطالب بایسته صحبت می کردند و سوال را تکرار و ضبط می نمودند...من نیز مثل افراد گیج و منگ هر حرفی را قبول و آنرا تکرار می نمودم. گذر زمان مورد توجهم نبود.اما پایان آنرا در خاطر دارم.زمانیکه مرا به سلولم بردند ساعت ۱۲ شب بود و همه جا خاموش بود و من متوجه تعداد .ساعات مصاحبه نشده بود.حتی شام آن شب که یکعدد سیب زمینی و تخم مرغ پخته بود نیز سرد شده بود و آنرا نخوردم

از شما سوال میکنم. شما که کلیه امور ریز و درشت کشور در ید اختیار شماست. به راستی آن دارو چه بود که بر من تزریق کردند؟همان داروهایی نبوده که سالها بصورت مخفی از کشور آلمان وارد ایران میشد؟

پس از این مدت طولانی در همین نوشته اعلام می نمایم چه در حال و چه در آینده هر گونه مطلب و بیانی از من در هر تریبون داخل کشور منتشر گردد تحت تاثیر این واکسن بوده و از درجه اعتبار ساقط است

و اما اتفاق دوم که شرحش بر ضمه اینجانب است: در پنجشنبه قبل از این اتفاق از پنجره نیمه گشاده سلولم که رو به ساختمان و حیاط بازجویان بود صدای ناله و فریاد فردی را شنیدم که این حادثه سالهاست از ذهن من پاک نشده است.تصورش هر شب مرا آزار می دهد.

فردی که صدای ناله و فریاد جوانی را داشت , تعدادی از افراد به روی زمین می کشیدند.این اتفاق ساعت ۱۰-۱۱ شب جمعه روی داد.من صدای بازجویان را می شنیدم که می گفتند "بهت حالی می کنیم" حرف نمی زنی؟ صدای کشیدن او را بر روی زمین می شنیدم و معلوم بود همراه با کشیدن او را مضروب نیز می کردند.چون مداوم آخ و فریاد می کرد.در پایین حیاط و سالن بازجویی سالنی بود که سلولهای زیر زمینی در آن قرار داشت.کسی که وارد آنجا میشد در صورت بستن درب آهنین دیگر صدایش به بیرون درز پیدا نمی کرد.مرا چندین بار به آنجا برده بودند و مختصات آنرا هنوز کاملا در ذهن دارم .حدس زدم او را آنجا بردند. چون صدایش به زودی محو شد. دو -سه روز بعد خبر شهادت آن سه تن را در کهریزک شنیدم. من احتمال میدهم که یکی از شهیدان کهریزک در زندان اوین جان باخته است.. تقارن اتفاق آن شب , تزریق واکسنی بنام مننژیت در زندان اوین,نزدیکی زمان شهادت آن سه نفر با این اتفاق هیچکدام از نظر من تصادفی نیست...حتما در آینده ای نزدیک که تمامی این اتفاقات از پس پرده برون شود , آفتاب حقیقت این ادعا را سنجش میکند

جناب آقای خامنه ای

میدانم با بیان این واقعیتها هیچ تزلزلی در منش شما بعنوان "رهبری مسلمان" ایجاد نخواهد شد و شما همچنان به همین روش با شدت بیشتر ادامه می دهید.چه اینکه در سوریه نیز به همین منوال مشغولید. اما "فاین تذهبون"؟ حکومتتان را با چه قیمتی معامله می کنید؟ قیمت خون بیگناهان بسیار سنگین است و تصور ریختن خون مظلوم , دودمان زندگی آدمی را در دو جهان بر باد می دهد.به چه قیمتی؟ شما در انتهای قافله زندگی هستید.آیا به حضرت عزرائیل می اندیشید؟ به پاسخ و عقاب الهی چه؟؟

سال گذشته نیز در چنین روزهایی "گزمه" های شما خون بیگناهی را بر زمین ریختند و به مانند زهرای اطهر (س) لگد بر پهلوی او نهادند و باعث مرگ استوار زن حق طلبی در مراسم تشییع جنازه پدرش شدند.او پاسی از شب تا صبح در حال خواندن قران بر بالین پدرش بود.. اگر کمی دقت بفرمایید درمی یابید در حکومت شما هیچکس و هیچ موجود زنده
ای از مرگ و ستم در امان نیست.این روش حکومت تا به کی؟؟ از عذاب علیم الهی نمی ترسید؟

و اکنون سوال آخر یک شهروند درجه ده از حاکم مسلمین با درجه یک: اگر قرار باشد حاصل و ثمره حکومت خود را در یک کلام بازگو بفرمایید چه کلامی را منعقد می کنید؟؟
برای یافتن پاسخ کافی بود در مراسم ۱۴ خرداد امسال سری به قبور مسلمین در بهشت زهرا(س) بزنید تا پاسخ را در یابید

امام هادی علیه السلام می فرمایند: از کسی که بر او خشم گرفته ای صفا و صمیمیت مخواه , از کسی که به او خیانت کرده ای وفا مطلب , و از کسی که به او بدبین شده ای انتظار خیر خواهی نداشته باش که دل دیگران برای تو همچون دل توست برای آنها

تا گفتار بعدی , اگر زنده ماندم
یا حق 
  روح الله زم 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر